به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانه های عمومی کشور، محفل شعر «بانوی آسمانی» عصر سهشنبه ۸ بهمنماه، به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها، با حضور عبدالرضا علی پناه، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شمیرانات، محمدهادی ناصری طاهری، سرپرست اداره کل کتابخانههای عمومی استان تهران، شاعران مطرح آیینی کشور چون مصطفی محدّثی خراسانی، رضا اسماعیلی، مرتضی امیری اسفندقه، فاطمه نانیزاد، احمد بابایی، قادر طراوتپور، نفیسه سادات موسوی و نغمه مستشارنظامی، در کتابخانه حضرت فاطمه(س) شهر تهران برگزار شد.
در این مراسم نغمه مستشارنظامی ضمن خوانش قطعاتی از کتاب «بانوی آیینه و آب»، عنوان کرد: به لحاظ تاریخی اولین شعری که در ستایش و محوریت حضرت فاطمه(س) سروده شده، در مناقب ابن شهرآشوب در زمان ازدواج حضرت فاطمه(س) ثبت شده و در ادامه حضرت علی(ع) درباره ایشان سرودهاند که این شعر در دیوان منتسب به ایشان درج شده است. پس از آن افرادی از کمیت، مقداد، مهیار دیلمی، دعبل خزایی تا ناصرخسرو قبادیانی، عطار نیشابوری و سنایی غزنوی تا به امروز، از شاعرانی بودند که شعر فاطمی را از گذشته به دست ما رساندند.
عبدالرضا علی پناه، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شمیرانات نیز در این محفل طی سخنانی گفت: حقیقتابرخی واژهها را نمیتوان معنا کرد، چراکه معنای آنها به وسعت تمامی کائنات است. همانند «عشق» که هرکس با توجه به بینش خود برداشتی از این واژه دارد؛ واژه «فاطمه» هم همینگونه است و هرکس به اندازه فهم خود میتواند فاطمه را بشناسد. فاطمه اقیانوسی است بیکران که اندیشه انسان در معنای آن حیران است.
وی افزود: تشکر و قدردانی میکنم از جناب آقای ناصری طاهری سرپرست اداره کل کتابخانه های عمومی استان تهران که در مدت کوتاه حضور ایشان در این اداره کل، شاهد رخ دادن اتفاقات بسیاری خوبی بودیم. از برگزاری و حضور در این محفل شعری بسیار خوشحالم و تلاش میکنیم که این توجه و اهمیت و شعر و ادب در جامعه مستمر باشد.
همچنین در این مراسم شعرای نامدار کشورمان به خوانش شعرهایی در وصف حضرت زهرا(س) پرداختند.
مصطفی محدّثی خراسانی در این محفل شعری به خوانش غزلی از خود با عنوان «حریم کسا» پرداخت.
شبهای هجر بی تو به پایان نمیرسد
نوبت به صبح خلقت انسان نمیرسد
قالو بلی، تبسم گلهای باغ توست
بی مهر تو، الست، به پیمان نمیرسد
در ابرهای بغض نهان است راز عشق
این بغض تا همیشه به باران نمیرسد
آن آتشی که حافظ از آن گفت عشق توست
بی عشق، جان به جلوه جانان نمی رسد
چشمان توست راه گشایش به آسمان
وقتی مجال پر، به شهیدان نمی رسد
باید بپرسد از تو طریق عروج را
ورنه سر حسین به سامان نمیرسد
مهریه تو آب، ولی روز واقعه
بر وارث تو قطرهای از آن نمیرسد
آنک عبا و، چادرت اینک، کسای ماست
در این حرم گزند به قرآن نمیرسد
آئینه ولای تو را تا غبار هست
کفر زمین به آیه ایمان نمیرسد
خصم علی به گور برد حسرت زوال
تو کوثری، کثیر به پایان نمیرسد
در ادامه فاطمه نانیزاد به خوانش قطعهای از خود با عنوان «مادر، ماتم تو عجیب گریهآور است» پرداخت:
هر چند خانه، از همه خانه ها سر است
این آشیانه مسلخ سرخ کبوتر است
از انتشار عطر تو در پر کشیدنت
آغوش خانه تا به قیامت معطر است
هر قدر خواستم که صبوری کنم، نشد
مادر، عجیب ماتم تو گریه آور است
از آن زمان که ابر شدی بین کوچه ها
باران گرفته صورت دیوارها تر است
بعد از تو هر چه لاله در این دشت داغدار
بعد از تو هر چه یاس در این باغ پرپر است
همچنین رضا اسماعیلی در این محفل به خوانش شعری از خود با عنوان «بانوی نور، مادر آیینــــه ها» پرداخت.
بانــــــوی نور! مادر آیینههـــــا، سلام
روشنتــرین تبسم نـــــــور خدا، سلام
ای کوثـــــر کبود خدا، بــــا سه آیه آه
از مـــا به زخمهای کبــود شما، سلام
حُزن غریب پنجرههــا در غروب نور
ای خواهش همیشه ی آیینههــا، سلام
ای مـاه سرخ گمشده در ناکجای خاک
بــــر رَدّپای نور تــو در ناکجا، سلام
غمگین ترین پــرنده ی سیّاره ی بقیع
بال و پر شکسته ی روح تو را، سلام
ای باغبان دلشده ی لالــــههای سرخ
ای وارث حماسه ی کرب و بـلا، سلام
ای روح سبز بندگی و حُجت خدا
از ما به روح سبز شما، تـا خدا سلام
وی پس از شعر خوانی درباره جمعآوری و تدوین کتاب «بانوی آیینه و آب» گفت: در سال ۱۳۸۱ با همکاری موسسه حضرت فاطمه(س) اقدام به جمعآوری گزیده اشعاری از شاعران معاصر را در مدح حضرت فاطمه(س) کردیم. کاری که یک سال و نیم به دنبال گزینش اشعار خوب و ارجمند در این کتاب بودیم و منبع هرکدام از این اشعار درج شده نیز در کتاب آمده است. در آن سال کتابی در این زمینه وجود نداشت و از این جهت بسیار مورد استقبال قرار گرفت. از شاعران نسلهای مختلف در این کتاب با عنوان «بانوی آیینه و آب» منتشر شده است.
اسماعیلی در ادامه به خوانش شعری از قیصر امین پور در وصف حضرت زهرا(س) که در این کتاب آمده، پرداخت.
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست
شب و روز تصویر موعود من
در آیینه جز چشم های تو نیست
تن جاده از رفتنت جان گرفت
رگ راه جز رد پای تو نیست
مزار تو بی مرز و بی انتهاست
تو پاکی و این خاک جای تو نیست
به تشییع زخم تو آمد بهار
که جز سبز، رخت عزای تو نیست
کسی کز پی اهل مرهم رود
دگر شیعه زخم های تو نیست
به آن زخم های مقدس قسم
که جز زخم مرهم برای تو نیست
احمد بابایی از دیگر شاعرانی بود که در این محفل به شعرخوانی پرداخت. وی باخوانش یک مثنوی از خود در گرامیداشت یاد و جایگاه سردارشهید حاج قاسم سلیمانی که در آن اشاراتی از شعر فاطمی نیز وجود داشت، پرداخت.
در رگ حادثه، خون موج زد، آیینه شکست
شعلهور شد در و دیوار حرم، سینه شکست
خون مالک به زمین ریخت، خبر سنگین است
بعد مالک، به تن حوصله، سر، سنگین است
اشک آغاز جنون است، تماشا سخت است
دیدن بغض علی در غم زهرا سخت است
خون ما وجه سلوک است که سالک باقیست
کشته شد مالک اگر، غیرت مالک باقیست
شعلهور بود و به ققنوس، توسل میکرد
تشنهلب بود و لب آب تحمل میکرد
وسط معرکه غوغاست، جنون میرقصد
مالک انگار که در برکهی خون میرقصد
شعلهور بود درِ خانه، لگد بر در خورد
داغ، مسمار شد و بر جگر حیدر خورد
شعلهور بود خبر، دل به صدا آمده است
خبر ار مصحف امّ الشهداء آمده است
سنگباران شده قاسم، شده دل، خونینتر
این چه زخمی ست که باشد ز عسل شیرینتر؟
وسط معرکه غوغاست… شکسته بالش
آمده مادر سادات به استقبالش
جلوه آیینه طلب شد غزلش کرد خدا
چه بگویم به چه حالی بغلش کرد خدا
چه بگویم به چه حالی یل ما را کشتند
قبله باقیست فقط قبلهنما را کشتند
قبله باقیست، خدا هست، بگو با صهیون
صد چنین قبلهنما هست بگو با صهیون
عاقبت مدح جنون، خون به پر و بال کشید
روضهی قاسم ما نیز به گودال کشید
بُت بگو، بی سروپا باش، سراپا تبریم
چند سالی ست که ما منتظر این خبریم
کدخدا را برسانید! زمان، مستِ علی ست
مالک افتاد زمین، تیغ ولی دست علی ست
کدخدا را برسانید که خون ارزان نیست
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
کدخدا را برسانید که حق تابندهست
مالک افتاد ولی خشم مقدس زندهست
زخم شمشیر اگر خورد به شیران… باشد
حاج قاسم یکی از مردم ایران باشد
چلهای هست که سردار… نه بیسر شدهاند
همهی مردم ما مالک اشتر شدهاند
دل ما سوخت در این روضه، خبر سنگین است
باکی از کشتهشدن نیست، سعادت این است
مالک افتاد زمین، قیمت حسرت چند است
خوش به حالش که علی از دل او خرسند است
نوبت روضه قاسم شد و جولان دادند
روضهخوانها خبر از سم ستوران دادند
یا علی! اهل حرم دستبهدامان تو اند
مالک و قاسم هر عهد، شهیدان تو اند
قنفذ از یک طرف و حرمله از سوی دگر
بازهم در وسط معرکه، آهوی دگر
خبر تازه، سر قافله آوار شده
فاطمه پشت در خانه، گرفتار شده
اشک آغاز جنون است! تماشا سخت است
دیدن بغض علی در غم زهرا سخت است
سر صبحی دم از آن زلف پریشان زدهایم
اول روضه گریزی به شهیدان زدهایم
مرگ بر بی کسی و واهمه! بر عشق درود
تشنه جان داد حسین بن علی بین دو رود
تشنه جان داد نسوزد سر گیسوی حرم
نگران بود حرامی نرود سوی حرم
وای اگر آبروی قوم غدیری میرفت
وای اگر دختر ارباب اسیری میرفت
روضهخوان گفت شبی خیمه به غارت رفته است
روضهخوان گفت که زینب به اسارت رفته است
خطبهخوان، زینب کبراست بگو با صهیون
کربلا آخر دنیاست بگو با صهیون
در عطش چاره همین بود که دریا باشیم
ارباً اربا شده ی اکبر لیلا باشیم
سامرا تا به حلب جمع پریشانی بود
تیغ خیبرشکنی، ارث سلیمانی بود
سر طوفان شب بیحادثه بر شانهی ماست
ابرها مرز ندارند؛ سفر، خانه ماست
غرّش ماست که از شطّ مصاف آمده است
صاعقه، دور سر ما به طواف آمده است
کدخدا را برسان! جلوه به زخم آکنده ست
خون ما بتشکنان، گور بتان را کنده است
زخم و خون آرزوی ماست، بگو با صهیون
زخم، ارثیهی زهراست بگو با صهیون
صبح صادق زده و ضربت آخر ماندهست
راه باز است اگر سیدعلی فرماندهست
اشک من حسرت محض است؛ پر از فریادم
کشته شد یار ولی یاد بتول افتادم
گریه کردیم ولی عقده ز دل باز نشد
مگر از پشت در خانه، غم آغاز نشد؟
خواست آن فرصت عهد ازلی را نبرند
فاطمه پشت در آمد که علی را نبرند
کدخدایان نجس، سرّ مگو را کشتند
یک نفر یار علی بود که او را کشتند
شعله بر بال و پر روحالامین افتاده
سورهی کوثر قرآن به زمین افتاده
آن طرف نعرهی یک بی سروپا میشنوم
این طرف از پس در، «فضه بیا» میشنوم
شعلهور شد حرم و معجر زهرا هم سوخت
روضهخوان گفت که موی سر زهرا هم سوخت
در ادامه این محفل قادر طراوتپور نیز به خوانش قصیدهای در مدح و منقبت حضرت فاطمه(س) پرداخت.
ای کعبۀ بیحاجی و ای قبلۀ غایب!
تو «لیلۀ قدر»ی و جهان «لیل رغایب»
یا اُمِّ هَنا! اُمِّ وِلا! اُمِّ ابیها!
هرگز به مقامت نرسیدند مناصب
در کتم زمان، مادر سترِ کلماتی
وحیِ فَیَضان در حرمِ روح تو راهب
«قوسین دَنا» مرتبۀ فاطمی توست
فاطر شده با رتبۀ نامت متناسب
در منزل «اَدنا» به سریرِ ملکوتی
بعد از تو نشستهاند ملائک به مراتب
رازِ «الفی»، نقطۀ پرگار «کسایی»
بخشیدهای از «عصمت» جانت به «اقارب»
از دامن نورِ تو جهان لایتناهی است
در سایۀ پنهان تو پیدا متناوب
با «روح عفیفِ» تو سرشته است مقامات
در «لوح عقیقِ» تو نوشته است مراتب
سرِّ برکاتِ تو به یاسین حجاب است
پیش از همه ناموس حیا شد به تو راغب
در کون و مکان سوی تو سوسوی حیات است
پیدایی و نزدِ تو فقیرند جوانب
میترسم اگر فاش بگویم که چه هستی
جانم بِسِتانند بزرگان مذاهب
با احمد مختار به یک جانی و یک جسم
با حیدر کرّار به یک روح و دو قالب
بینِ علی و آینه بینالحرمینی
اُمُّ الحسنینی تو، چرا اُمِّ مصائب!؟
آداب و مراعات، همه مستحباتاند
مُشتی کلماتاند، که در عشق تو واجب
ای اشرف اسما خدا در تو درخشان!
ای سیّد اولاد بشر با تو مُصاحب!
در پردۀ حق نام تو را «نور» نهادند
تا آینهها از تو بگیرند مواجب
قدرِ تو غدیر است و نصابِ تو نبوّت
معراج تولّایی و میقات مناقب
تو مادر آبی و علی هم پدرِ خاک
آب و گِل ما مهر تو بانوی مواهب!
از ریشه نبی هستی و بر شاخه امامی
در مرتبتِ تو چه حقیرند عجایب
با نام غریبِ تو که سرحلقۀ وصل است
آدینه شبی حضرت آدم شده تائب
اسماءِ تو از چیست؟ که در معرکه حیدر
«یا فاطمه» را گفت و به دشمن شد غالب
حیران حیاتِ تو شهیدان دو عالم
سرگشتۀ شأن تو امامان مکاتب
وقتی که تو را روح قُدُس مُصحف حق داد
بر سینۀ در، شعله آتش شده کاتب
بینِ در و دیوار نشستی و شکستی
تا «سرِّ خدا» را برسانی تو به «صاحب»
بعد از تو چه نحس است «میانِ در و دیوار»
بعد از تو چه نفرین شده بر واژۀ «ضارب»
تشییع شبانگاه تو بر دوش ملائک
تدفین تنِ پاک تو با دست کواکب
در روح سخن، سوختۀ نام تو توصیف
در ذهن قلم، مست طواف تو مطالب
مرتضی امیری اسفندقه در ادامه این مراسم به شعرخوانی پرداخت. وی ابتدا با خوانش اشعاری از قادر طهماسبی (فرید) و غلامرضا شکوهی با موضوع حضرت فاطمه(س) یاد و جایگاه این شاعران را گرامیداشت و سپس به خوانش شعری از خود سروده شده در ۳۴ سال پیش با مطلع: «نه طوطیام که به کنج حصار بنشینم، عقابوار سرکوهسار بنشینم/ نه ماهیام که برقصم به زیر حجله آب، سمندرم به کُنام شراب بنشینم...» پرداخت.
وی همچنین حاضران را به شنیدن شعری در وصف حضرت زهرا(س) مهمان کرد:
هر کس هر آن چه دیده اگر هر کجا تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
در تو خدا تجلّیِ هر روزه میکند
آیینه تمامنمای خدا تویی
چیزی ندیدهام که تو در آن نبودهای
تا چشم کار میکند ای آشنا! تویی
نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار
سرچشمهی فقاهت آلِ عبا تویی
غیر از علی نبود کسی همطراز تو
غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی
تو با علی و با تو علی روح واحدید
نقش علی است در دل آیینه، یا تویی؟
شوق شریفِ رابطههای حریم وحی
روحالامینِ روشن غارِ حرا تویی
ایمان خلاصه در تو و مهر تو میشود
مکه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی
زمزم ظهورِ زمزمههای زلال توست
مروه تویی، قداست قدسی! صفا تویی
بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است،
سوگند خورده است که خیرالنّسا تویی
شوق تلاوت تو، شفا میدهد مرا
ای کوثرِ کثیر! حدیث کسا تویی
آن منجی بزرگ که در هر سحر به او
میگفت مادرم به تضرع: بیا، تویی
آن رازِ سربهمُهر که «حافظ» غریبوار
میگفت صبح زود به باد صبا، تویی
هنگام حشر جز تو شفاعتکننده نیست
تنها تویی شفیعهی روز جزا، تویی
در خانهی تو گوهر بعثت نهفته است
رازِ رسالت همهی انبیا تویی
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
بی تو چه میکنند؟ تویی کیمیا، تویی
قرآن ستوده است تو را روشن و صریح
یعنی که کاشفِ همه آیهها تویی
درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد
آه ای دوای دردِ دو عالم! دوا تویی
من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم
ای چلچراغ سبز اجابت! دعا تویی
پهلو شکستهای تو و من دل شکستهام
دریابم ای کریمه! که دارالشفا تویی
ذکر زکیّهی تو شب و روز با من است
بیتاب و گرم در نفس من رها تویی
کی میکنم نگاه به این لُعبتان کور
با من در این سراچهی بازیچه تا تویی
پیچیده در سراسر هستی ندای تو
تنها صدا بماند اگر، آن صدا تویی
گفتم «تو»؟ ای بزرگ! خطای مرا ببخش
لطفت نمیگذاشت بگویم «شما» تویی
باری، کجاست بقعهی قبر غریب تو؟
بر ما بتاب، روشنی چشم ما تویی
مرتضی امیری اسفندقه در ادامه به خوانش غزلی درباره حربن ریاحی پرداخت:
عاقبت جان تو در چشمهی مهتاب افتاد
پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد
نور در کاسهی ظلمتزدهی چشمت ریخت
خواب از چشم تو ای شیفتهی خواب، افتاد
کارت از پیلهی پوسیده به پرواز کشید
عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد
چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر
آن دل مرده که یک چند به مرداب افتاد
عادتت بود که تکرار کنی «بودن» را
از سرت زشتی این عادت ناباب افتاد
ماه را بیمدد تشت تماشا کردی
چشمت از ابروی پیوسته به محراب افتاد
چه کشش بود در آن جلوهی مجذوب مگر
که به یک جذبه چنین جان تو جذاب افتاد
چهرهی واقعیات را به تو برگرداندند
از سر نام تو سنگینی القاب افتاد
شهد سرشار شهادت به تو ارزانی باد
آه از این مردن شیرین، دهنم آب افتاد
امشب از هرم نفسهای اهورایی تو
گرم در دفتر من، این غزل ناب افتاد
شعرخوانی توسط نفیسه سادات موسوی بخش دیگری از این محفل بود که وی به خوانش شعری در رثای حضرت فاطمه (س) پرداخت.
رو گرفتی از من و درد نهانی داشتی
بشکند دستی کزو بر رخ نشانی داشتی
ماجرای کوچه را با من نمی گوید حسن
من نمی دانم چرا قد کمانی داشتی
جان حیدر, گریه های های هایم را ببخش
تازه فهمیدم شکسته-استخوانی داشتی
میخ در, دیوار, آتش, ضربه ی سیلی, لگد
یاس هجده ساله پشت در چه جانی داشتی؟
تا نیفتد شعله در جان ولایت, سوختی
ایستادی روی پایت تا توانی داشتی
تو دعاشان کردی و کاری نکردند, ای دریغ
من بمیرم... تو عجب همسایگانی داشتی
نه ضریحی مثل زینب, نه حریمی چون حسین
کاش مانند حسن, سنگ نشانی داشتی
وی همچنین در ادامه این محفل به خوانش شعری درباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی پرداخت.
دستشان باز شد آلوده به خون جانی ها
بی دوام است ولی خنده شیطانی ها
کم علمدار ندادیم در این کرب و بلا
کم نبودند در این خاک سلیمانی ها
جای هر قطره خون صد گل از این باغ شکفت
کی جهان دیده از این گونه فراوانی ها
آرزو داشت به یاران شهیدش برسد
رفت پیوست به حاج احمد و طهرانی ها
شعله شد خشم فرو خورده ما از این داغ
کم مباد از سرشان سایه نادانی ها
برسانید به آنها که پشیمان نشوند
ثمری نیست در این دست پشیمانی ها
غیرت است این که همه پیر و جوان می بندند
گره بر چکمه و سربند به پیشانی ها
انتقامش به خدا از حججی سخت تر است
وای از مشت گره کرده ایرانی ها
راهی قدس شده لشکر آزادی قدس
این خبر را برسانید به سفیانی ها