شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۵۷

مروری بر جلد دوازدهم کتاب هدهد سفید/۳

ماجرای کتابداری که به بچه‌ها درس زندگی می‌دهد

دوازدهمین جلد از کتاب «هدهد سفید»

«روح تازه در کتابخانه روستا» روایتی از طاهره نمرودی درباره فعالیت‌های کلثوم عالی‌پور، کتابدار کتابخانه روستایی بنه‌گز از توابع شهرستان تنگستان است که در دوازدهمین شماره از کتاب «هدهد سفید» منتشر شده است.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، دوازدهمین جلد از کتاب «هدهد سفید» ویژه نوجوانان به منظور آشنایی بیشتر این قشر با کتاب و کتابخانه، خردادماه ۱۴۰۰ از سوی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور به صورت چاپی و الکترونیکی منتشر شد.

در بخشی از دوازدهمین شماره کتاب «هدهد سفید» روایتی از فعالیت یک کتابدار روستایی و نقش مهمی که برای اهالی آن روستا دارد، با عنوان «روح تازه در کتابخانه روستا» از طاهره نمرودی برای نوجوانان علاقه‌مند کتاب و کتابخوانی ارائه شده است.

در یکی از شهرهای جنوبی کشور، که نمی‌دانم با شما که این کلمات را می‌خوانید چقدر فاصله دارد، خاله‌ای زندگی می‌کند که داشتنش آرزوی همه‌ی بچه‌هاست. او در روستای بنه‌گز از توابع شهرستان تنگستان و شهر بوشهر زندگی‌ می‌کند و کتابدار است. کلثوم عالی‌پور خاله‌ای است که درباره‌اش صحبت می‌کنیم. او شش سال است که کتابدار شده و در طی همین مدت کوتاه کارهای بسیار بزرگی انجام داده است.

او برای عضوکردن اهالی روستا، از کوچک و بزرگ، از هیچ کاری دریغ نمی‌کند. وقتی کتابدار می‌شود اول کلاس‌های قرآنی که در خانه‌ی قرآن برگزار می‌شده را به کتابخانه منتقل می‌کند و باعث می‌شود بچه‌ها با فضای کتابخانه آشنا شوند و سریع عضو کتابخانه شوند. خاله کتابدار وقتی می‌بیند بچه‌ها در محیط کتابخانه شاد هستند و اوقات خود را به بازی و کتاب‌خواندن می‌گذرانند تصمیم می‌گیرد بعضی از کلاس‌های مدرسه را هم در کتابخانه برگزار کند. سراغ مدیرها و معلم‌ها می‌رود و موفق می‌شود هرهفته یک معلم را برای درس‌دادن به کتابخانه بیاورد.

اما هنوز بچه‌های زیادی بودند که به کتاب نیاز داشتند. پس او تصمیم می‌گیرد کتابخانه را پیش آن‌ها ببرد و به همین طریق پیک‌کتاب را راه‌اندازی می‌کند و با کتابخانه‌ای سیار کتاب‌ها را حتی به روستاهای اطراف هم می‌برد.

او به این اندازه‌ قانع نیست. هرلحظه‌ و هرجا در پی رساندن کتاب است. همان‌طور که خودش هم اشاره می‌کند تنها در کتابخانه نمی‌نشیند تا افراد روستا برای گرفتن کتاب پیش او بیایند بلکه خودش شروع به بردن کتاب برای آن‌ها می‌کند. همان‌طور که برای کودکان و نوجوانان روستا فعالیت‌های مختلفی انجام می‌دهد تا کتابی به آن‌ها برساند برای پدر و مادرها هم برنامه‌ای می‌ریزد. روزی کتاب‌ها را دسته‌بندی می‌کند و خودش سراغ آن‌ها می‌رود و کتاب‌ها را به‌ آن‌ها ام‌انت می‌دهد. همچنین مادران همراه با فرزندان‌شان در کلاس‌های مدرسه که در کتابخانه برگزار می‌شد می‌آمدند و کتاب می‌خواندند.

قصهی علیاصغر، پسربچهای که میان کتابها زبان باز کرد

خانم عالی‌پور مشغول کتابخوان‌کردن مردم روستا بود که روزی یکی از مادرها سراغش می‌آید و از علی‌اصغر سه و نیم ساله‌ای می‌گوید که در نوزادی تشنج می‌کند. این تشنج باعث می‌شود وقتی بزرگ‌تر می‌شود نتواند مانند هم‌سن‌وسال‌هایش صحبت کند. هرچند پدر و مادرش سراغ درمان‌های مختلفی برای او رفته بودند اما نتیجه‌ی خاصی نگرفته بودند. همان‌طور که مادر علی‌اصغر در حال دردِ دل بود خاله کتابدار می‌گوید از فردا علی‌اصغر را با خودت به کتابخانه بیاور.

علی‌اصغر از حرف‌نزدن و ناتوانی برای برقراری ارتباط با بقیه کلافه شده و این باعث شده بود با افرادی که می‌خواستند با او ارتباط برقرار کنند رفتار خوبی نداشته باشد. اما وقتی پیش خاله کتابدار می‌رود شروع به خواندن داستان و شعر می‌کند و کم‌کم او را به محیط کتابخانه عادت می‌دهد.

علی‌اصغر هرروز به کتابخانه می‌رفت و با بچه‌ها بازی می‌کرد و زمانی که کتاب‌های قصه‌ و شعر برایش خوانده می‌شد لبخند می‌زد و واکنش‌های مثبتی از خودش نشان می‌داد. وقتی خانم عالی‌پور این رفتارها را دید تصمیم گرفت به علی‌اصغر خواندن یاد بدهد. در طی راه او را تشویق می‌کرد و برایش هدایای مختلفی تهیه می‌کرد تا روزی که مادرش با خانم عالی تماس گرفت و گفت امروز در راه برگشت از کتابخانه علی‌اصغر گفت مادر.

زبان او تنها به گفتن مادر راضی نمی‌شود و چند روز بعد اسم کتابی که قرار بود برایش خوانده شود را به‌راحتی می‌خواند و دوای دردش، کتاب، را پیدا می‌کند. او آن‌قدر در این راه پیشرفت می‌کند تا می‌تواند قبل از ورود به مدرسه کتاب‌های داستان را بخواند.

خانم عالی با ذوق از این اتفاق صحبت می‌کند و می‌گوید: «به نظر من علی‌اصغر نابغه است. حالا که به پیش‌دبستانی می‌رود معلم‌هایش گفته‌اند او خیلی از این کلاس جلوتر است و حتی می‌تواند کتاب‌های کلاس ششم را بخواند.» البته علی‌اصغر تنها کسی نیست که توانسته خواندن را از او یاد بگیرد بلکه بقیه‌ی دانش‌آموزانی که در خواندن ضعیف هستند سراغ او می‌آیند و مهارت خود را تقویت می‌کنند.

 وقتی کتابخوانی جان میگیرد

فعالیت‌های این کتابخانه‌ی روستایی در دوران کرونا نه متوقف شده است و نه محدود. آن‌ها باز هم برنامه‌های خود را با رعایت موارد بهداشتی برگزار می‌کنند و در فضای مجازی به‌صورت تصویری با کتابدار خود صحبت می‌کنند.

خانم‌ عالی‌پور، که با خوش‌رویی و تلاش زیاد توانسته روح تازه‌ای به کتابخوانی در این روستا بدهد، بسیار از کار خود راضی است و می‌گوید با تمام سختی‌ها هیچ وقت با هیچ شغل دیگری آن را عوض نمی‌کند. رازدار و امین مردم بودن، راهنمایی‌دادن به بچه‌ها و ارتباط خوب با افراد روستا را رمز کار خود می‌داند.

یکی از کارهای دیگر خاله کتابدار این روستا این است که سعی می‌کند کاری کند که بچه‌هایی که از کشورهای دیگر در کنار ما زندگی می‌کنند احساس غریبی نکنند. پس سراغ‌شان می‌رود و به کتابخانه دعوت‌شان می‌کند و تشویق‌شان می‌کند در فعالیت‌ها شرکت کنند. مانند دو خواهر افغانستانی به اسم‌های «زرافشان ملکی» و «منیژه ملکی» که وقتی به کتابخانه آمدند و در فعالیت‌ها شرکت کردند خانم ملکی متوجه استعداد آن‌ها در این زمینه شد و از برادر کوچک‌ترشان هم خواست عضو کتابخانه شود. حالا آن‌ها یکی از اعضای ثابت کتابخانه‌ی این روستا هستند و یکی از خواهرها «زرافشان» توانسته در پویش «با کتاب در خانه» عنوان برتر را بگیرد.

گفتن از حرف‌ها و فعالیت‌های خانم عالی‌پور تمامی ندارد. ایشان در این شش سال توانسته مقام‌های: کارمند نمونه‌ی تنگستان در سال ۹۶، کتابخانه‌ی برتر استان بوشهر و کتابخانه‌ی کشور در سال ۹۸، مقام برگزیده در جشنواره‌ی روستاها و عشایر کتاب در سال ۹۸ و عنوان شایسته‌ی تقدیر در هفتمین جشنواره‌ی تقدیر از افراد و گروه‌های مروج کتابخوانی در سال ۹۹ را کسب کند.