به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور به مناسبت فرا رسیدن روز بزرگداشت شهدا، مهدی رمضانی، سرپرست نهاد کتابخانههای عمومی کشور به همراه سید باقر میرعبداللهی، سرپرست معاونت برنامه ریزی، پژوهش و فناوری اطلاعات و هادی آشتیانی، مدیرکل ترویج کتابخوانی و امور فرهنگی با حضور در خانه شهید ناصر عبدالی با خانواده این شهید والامقام دیدار و گفتگو کرد.
در این دیدار شیرین زارعپور، نویسنده کتابهای «به بدرقهام بیا» (مستند داستانی از زندگی شهید ناصر عبدالی به روایت همسر شهید) و «فرشتهای که بال نداشت» (مستند داستانی از زندگی فاطمه همایون مقدم مادر شهید ناصر عبدالی)، مهدی محمدخانی مدیر انتشارات روایت فتح و فرزانه مردی جانشین انتشارات روایت فتح مسئولان نهاد را همراهی کردند.
سرپرست نهاد کتابخانههای عمومی کشور در این دیدار ضمن گرامیداشت یاد و جایگاه والای شهدا گفت: من و امثال بنده در شرایط و دورانی به دنیا آمدهایم که به هر حال یک ذهنیتی از جنگ، شهدا و امام راحل داریم، اما امروز با افرادی از دهههای ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ مواجه هستیم که هیچ ذهنیتی درباره این مسائل ندارند. بر این اساس وظیفه داریم در این زمینه فعالیتهای فرهنگی مؤثری انجام دهیم.
عضو شورای فرهنگ عمومی افزود: وجود حدود ۳۶۰۰ کتابخانه عمومی، که بیش از ۲۷۰۰ کتابخانه آن بهصورت مستقیم زیر نظر نهاد اداره میشود و ۷۵۰۰ کتابدار و همکار یک شبکه گسترده فرهنگی را در سراسر کشور تشکیل میدهد. نوجوانان و جوانان بسیاری در این کتابخانههای عمومی حضور پیدا میکنند که باید برای ایجاد ذهنیتی صحیح از این ارزشها اقدام کرد.
وی ادامه داد: در مواجهه با این سختیها در کار نیاز به روحیه معنوی داریم؛ یکی از کارهایی که پس از قبول مسئولیت نهاد بر آن اهتمام داشتهایم دیدار ماهانه با خانواده شهدا است تا از دیدار با ایشان انرژی و روحیه بگیریم. چراکه کلام شما و روحیه شما، انرژی ما را باز میگرداند و روحیه ما را تقویت و دوچندان میکند.
مهدی رمضانی با اشاره به بیانات مقام معظم رهبری درباره با دیدار و تکریم خانواده شهدا گفت: در این موضوع مقلد مقام معظم رهبری هستیم و برای فعالیت در ادامه مسیر محتاج دعای شما هستیم که اگر موفقیتی در کار ما حاصل شود، خیر و برکت آن به مردم و جامعه میرسد.
وی با اشاره به آثار منتشر شده از شیرین زارعپور درباره شهید ناصر عبدالی و مادر این شهید بزرگوار ادامه داد: معمولاً نویسندگان آثار مربوط به شهدا هنگام نگارش و پس از انتشار کتاب، به خانواده شهدا تعلق خاطری پیدا میکنند و به نوعی در ادامه با هم زندگی میکنند. از این جهت از زحمات خانم زارعپور نویسنده این آثار قدردانی میکنم. همانطور که در کتاب اشاره شده است، زندگی خانواده در کنار شهید عبدالی طول زیادی نداشت، اما بسیار عمیق بود. ایشان با قلم توانمند خود توانستهاند به زیبایی این موضوع را مکتوب کنند و برای ایشان در ادامه فعالیتشان آرزوی توفیق میکنم.
سرپرست نهاد کتابخانههای عمومی کشور با تقدیر از انتشارات روایت فتح برای انتشار این آثار گفت: کتابخوانی را با آثار انتشارات روایت فتح آغاز کردم؛ کتابهایی درباره علامه طباطبائی، شهید بهشتی و مجموعههایی چون «شوکران» و به نوعی مدیون این مجموعه هستم و برای عزیزان در این مجموعه نیز آرزوی موفقیت بیشتر دارم.
شهدا اصل معنا هستند که در واژه نمیگنجند
سید باقر میرعبداللهی در این دیدار درباره جایگاه والای شهدا، اظهار کرد: در کتاب «اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید» نوشته محمد بن منور، نوه ابوسعید ابوالخیر از بزرگان عرفان ایران زمین، روایاتی از احوالات ابوسعید نقل شده که در یکی از این روایات آمده روزی فردی به همراه دوات و قلم به ابوسعید مراجعه میکند و از ایشان میخواهد که نقل و روایتی بگوید تا او بنویسد. شیخ که به حاضر جوابی عارفانه شهرت داشت گفت «روایتگر نباش، چنان کن که از تو روایت کنند» که این موضوع در ادامه به یک ضربالمثل تبدیل شد. به همین تناسب میتوانم بگویم که شهدای ما خودشان به روایت تبدیل شدند.
سرپرست معاونت برنامهریزی، پژوهش، و فناوری اطلاعات افزود: البته زحمات سرکار خانم زارعپور که روایتگر زندگی این شهید والامقام و مادر شهید هستند، خود مقامی است و بخشی از سلوک است، اما شهدای عزیز ما اصل معنا هستند که در واژه نمیگنجند. معمولاً عنوان میکنند که دیگر دوره عرفان و سلوک و زهد، به آن معنای سنتی خود، به پایان رسیده و تمام شده، اما در واقع کاری که شهدای ما کردند نشان داد که مقامشان بسیار بالاتر از عارفانی چون ابوسعید، بایزید و غیره بوده است.
وی با نقل روایت دیگری از زندگی عطار نیشابوری گفت: عطار در واقع شهید حمله مغول شد. در زمان حمله مغول به او گفتند که تو پیرمرد هستی و لازم نیست زره بپوشی و به جنگ مغول بروی، اما در پاسخ به این گفته، این جمله از او نقل شده که «ما کشته دوستیم، نه کشته دشمن». بر این اساس معتقدم که شهدای ما هم کشته دوست هستند، نه دشمن. همانگونه که حاج قاسم سلیمانی میگوید «شهدای ما پیش از شهادت شهید بودند». آنها به ما این درس را دادند که شهیدانه زندگی کنیم و شهادت را در خود بپرورانیم. انشاءالله که بتوانیم از خون شهدا آبرو بگیریم و توفیق خدمتگزاری به خانواده شهدا و مردم نصیب ما شود.
روایتی از مجاهدت یک بانوی شهیدِ شهیدپرور
شیرین زارع پور، نویسنده کتابهای «به بدرقهام بیا» و «فرشتهای که بال نداشت» درباره نگارش داستان زندگی مادر شهید عبدالی توضیح داد: زمانی که با همسر شهید ناصر عبدالی آشنا شدم، کار نگارش کتابی درباره ایشان را آغاز کردم، اما در حین نگارش این کتاب، زمانی که با شخصیت مادر شهید، خانم فاطمه همایون مقدم آشنا شدم، تصمیم گرفتم کتاب دیگری را درباره ایشان همزمان با این کتاب بنویسم. خانم همایون مقدم که از شاگردان شهید بهشتی و نماینده دوره چهارم مجلس شورای اسلامی بوده که توسط کومله در کردستان به شهادت رسید.
وی در این باره گفت: زمانی که کومله در سال ۱۳۵۷ مشغول جذب نیرو بود، خانم همایون مقدم به مناطق مرزی میرفت و با سخنرانیهای خود، جوانان را از انحراف نجات میداد. ایشان در یکی از این مناطق مرزی یک حوزه علمیه تأسیس کرده بود. راننده ایشان نقل میکند در یکی از این سفرها، در مسیر گرفتار یک تصادف ساختگی میشوند و در حالی که اتفاق خاصی برای ایشان نیفتاده بود، با اصرار و اجبار سه مرد، که بعداً مشخص شد از نیروهای کومله بودند، به بیمارستان منتقل میشود و روز بعد جنازه او را تحویل خانواده میدهند؛ اما در ادامه با تهدید خانواده مبنی بر مسکوت ماندن فوت ایشان، شهادت خانم همایون مقدم در هیچ جایی ثبت نشد.
روایتی از یک زندگی عاشقانه کوتاه اما عمیق
در ادامه زینت الملوک محمدپور، همسر شهید ناصر عبدالی ضمن تقدیر از مسئولان نهاد کتابخانههای عمومی کشور برای زنده نگه داشتن یاد و مشی شهدا، به بیان خاطرهای از اعزام شهید عبدالی به جبهههای جنگ در دوران دفاع مقدس پرداخت و گفت: روز ۲۰ اسفند سالروز اعزام شهید عبدالی به جبهه و هفتم فروردین سالروز شهادت ایشان است. ما علاقه خاصی نسبت به یکدیگر داشتیم اما من تا شب قبل از اعزام ایشان اطلاعی از رفتنشان به جبهه نداشتم تا اینکه مادرشان با من تماس گرفتند و گفتند که «آیا شما می دانید که ناصر قصد دارد فردا برود؟» پرسیدم «کجا می خواهد برود؟» آنجا بود که از طریق مادرشان متوجه شدم که به همراه برادرشان رضا آماده اعزام به جبهه هستند.
وی افزود: ایشان وقتی شب قبل از اعزام به منزل رسیدند من بسیار گریه کرده بودم. از ایشان پرسیدم که فردا کجا می خواهید بروید؛ ایشان که همیشه از دروغ گفتن بدشان میآمد، سرانجام با لبخند به من گفتند «نگران نباش میروم و زود بر می گردم؛ بادمجان بم آفت ندارد». حتی از من خواستند که برای خداحافظی با مادرشان نزد ایشان برویم. وقتی رسیدیم مادرشان به محض اینکه اطلاع پیدا کردند ناصر برای خداحافظی آمده، خودشان را به خواب زدند تا با او خداحافظی نکنند؛ حتی وقتی ناصر بالای سر ایشان رفت و مادر را نوازش کرد و بوسید، باز هم ایشان از خواب بیدار نشدند. اما از آنجا که دیگر دیر وقت شده بود تصمیم گرفتیم به خانه برگردیم، ولی به محض اینکه جلوی در رسیدیم، دیدیم مادر سرآسیمه و گریه کنان خود را به ناصر رساندند.
همسر شهید ناصر عبدالی ادامه داد: مادرشان به ایشان گفتند «تو نرو اجازه بده رضا برود که متاهل نیست، من قصد ندارم که مانع جبهه رفتن شما بشوم اما تو زن و بچه داری و بهتر است نروی». اما ایشان باز قبول نکردند .من حتی فکر می کردم ایشان تا لحظه آخر به خاطر من از تصمیم خود منصرف می شوند، اما این گونه نشد. فردای آن روز و لحظه رفتن مادرشان مجددا به ایشان گفتند «ناصر ما مسئولیت زن و بچه تو را بر عهده نخواهیم گرفت و آن ها را به امید ما رها نکن»، اما او پاسخ داد که من زن و بچهام را به امید خدا واگذار می کنم و می روم. امروز ما در زندگیمان متوجه حرفهای آن روز ناصر می شویم.
زینت الملوک محمدپور گفت: پس از اعزام، آنها ابتدا به اسلامآباد رفتند. آنجا به او یک اورکت می دهند، اما در ادامه به دلیل اینکه آنجا نیروی کافی وجود داشت؛ آنها را بازگرداندند. ناصر به برادرش رضا می گوید که اگر من به خانه برگردم دیگر زینت همسرم اجازه نمیدهد که به جبهه بازگردم و من به سمت جبهه های جنوب می روم. اینگونه شد که به همراه برادر و چند نفر دیگر به سمت جنوب رفتند. یکی از دوستان ایشان تعریف می کند که آنجا هوا خیلی سرد بود و ایشان اورکت خود را به یکی از دوستانشان که لباس کافی نداشتند دادند و خودشان با یک پیراهن در آن سرما ماندند.
وی یادآور شد: همانطور که شهید سلیمانی عنوان کردند این شهدا قبل از شهید شدن، شهید بودهاند. ایشان خصوصیات خاصی داشتند به طوری که در اوج جوانی که ۲۴ یا ۲۵ سال داشتند، دارای روحی بزرگ بودند. اگرچه دوره زندگی من با ایشان کوتاه بود و همواره از هم دور بودیم، اما به لطف خدا زندگی با برکت و عمیقی داشتیم و و به این موضوع افتخار میکنم.