به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانههای عمومی خراسان رضوی، همزمان با هفته عفاف و حجاب محفل شعر «مثل صدف» با حضور چهار شاعر استانی و یک شاعر اهل افغانستان به همت محفل ادبی رواق ادب اداره کل کتابخانههای عمومی در نمایشگاه مهرانه ۲ برگزار شد.
در این نشست شاعران به خوانش اشعار خود پرداختند.
منم مادر که با ایمان قرارم بیقراری را
بگیرم از در و دیوار خانه هر غباری را
برای همسرم گل میشوم با عطر دلخواهش
و گاهی بشکنم خود را که بردارم حصاری را
به هر لبخند، قندیلی بیاویزم به دلهاشان
که فرزندان من، در من ببینند استواری را
بلای هر زمستان و خزان را میخرد آسان
طبیعت میدهد با جان بهای هر بهاری را
طبیعت مادر و مادرترین زهراست آری چون
نیاورد او به روی همسرش هرگز نداری را
کسا بالید بر خود چون فضیلت داشت در آغوش
حدیثش یاد من دادست رمز خانه داری را
************************************
میدهی این اجازه را بانو، فکر افتاده در سرم باشی؟
یک غزل یک سرودهی زیبا، رود جاری دفترم باشی؟
کاش با هر سپیده میپیچید، عطر پیراهن تو در همه جا
همه جا نه! فقط کنار خودم، عطر پیچیده در برم باشی
بس زلالی حسودیم شد کاش با دعایت شوم شبیهت یا
آنچنان که تو دوست داری، بعد، آینه در برابرم باشی
صورت وسیرتت چنان دلخواه، که دلم با تو رفت تا دریا
میشود آرزو کنم ای کاش درِّ یکدانه، گوهرم باشی
میشود پاسخ مرا بدهی این دگر آخرین سؤال من است
ماه پنهان در شب چادر می توانی تو همسرم باشی؟
میشود در پناه این چادر ایمن از هر بدی دنیا شد
میشود الگوی حجاب و عفاف، بین زنهای کشورم باشی
گفتهاند و شنیده میگویم آرزو بر جوان که عیبی نیست
آرزو میکنم که ای بانو مادر خوب دخترم باشی
امالبنین سادات مبارز، شاعر اهل افغانستان
من حجاب را، منشأ زلالی و شکوه دیده ام
من بر این وقار استوار
با خدای خویش عهد بسته ام.
در حوادث زمانه و زمین
پای عهد خویش، تا همیشه ایستادهام
در کتاب روشن خدا، خوانده ام
واژههای ناب را، آیههای روشن حجاب را
************************************
بی گمان، اعتقاد من عوض نمی شود
در مسیر زندگانیام
راه و رسم زیستن عوض نمی شود؛
اینچنین که ریشه کرده در دلم
انعکاس پرفروغ آفتاب
از کتاب آسمانی خدا
آیههای روشن حجاب
************************************
گرچه سالها در خرافه بود و جهل، سرنوشت بی امان تو
گرچه زنده زنده در عمیق خاک
دفن میشد آن صدای جاودان تو
این میان ولی تو از شکست خویش
پا شدی، با شکوه جاودانه همصدا شدی
این میان ولی حجاب تو، راه و رسم و انتخاب تو
روشن است و پایدار
بانوی بزرگ، روح تو بلند و بی قرار
بیگمان مسیر تو، راه و رسم فاطمه ست
راه تو، روشن و زلال، مثل آینه ست
بی غبار چون بهار، از فراز چادر نجابتت
نور میوزد، پاکی و پر از عطوفت و دعا
در بهار خانه از حضور تو
شادی و سرور می وزد
مادرانگی، افتخار توست
با چنین عفاف و با چنین حجاب
سایه سار روشن بهشت
بیگمان در انتظار توست
زهرا محدثی خراسانی، شاعر
مِهمو که میَه، صفا میَه به خَنِههاما
عطرِ خوش آشنا میَه به خَنِههاما
قربونِ خدا بُرُم که از بِرکتِ مِهمو
لطف و کِرم و عطا میَه به خَنِههاما
ما معتقِدِم، جلوتر از مَقدم مهمو
رزق و روزیِاش جدا میَه به خَنِههاما
مِشکینَه سکوتِ کوچَه از صدای پاهاش
چی شورِ ازی صدا میَه به خَنِههاما
پر نور مِرَه حولی زِ (یا اللهِ) مهمو
با اَمِدَنِش دعا میَه به خَنِههاما
شور و شعف و شوق و نشاط و شادمونی
از پا قِدَمِش چِها میَه به خَنِههاما
ما خدمت مهمو مِنِم از جون و تَهِ دل
اودَم که به شوق ما میَه به خَنِههاما
دَم صحن و سرای قلبِما جا دَرَ مهمو
او از طرفِ خدا میَه به خَنِههاما
حسن عارفیمهر، شاعر
در آن روزی که توآیی غوغا میکنی غوغا
ریاکاران دینت را رسوا میکنی رسوا
در آن روزی که توآیی قیامت میکنی مولا
و تو رسم الهیی را برپا می کنی برپا
در آن روزی که توآیی حقیقت میشود گلشن
پیامت میبرند بسته به پای خود کبوترها
در آن روزی که توآیی گلخن میشود گلشن
افولی میکند خورشید، شود ناهید ناپیدا
برای رخشش نورت نیازی نیست به دجال
چو از آن رخشش چشمت همه کورند و نابینا
در آن روزی که توآیی مکدر گشته سفیانی
و سید خراسانی یاور باشد و برنا
بیا جانا قیامی کن و پرده از رخت بردار
که مشتاقان روی تو یوشع باشد و عیسی
و طبق گفتهی باقر(ع) امام پنجم شیعه
محمد(ص) با علی(ع) آید شود یاور تو را آقا
نیازی نیست من میگویم تو میدانی حقیقت را
که اید خضر پیغمبر و اصحاب کهف آنجا
خوشا بر حال مشتاقان و دیدار شما با آن
چو من هم آرزومندم به دیدار رخ آنها
زهرا سلحشور، نویسنده، شاعر و دبیر محفل ادبی بزم قلم کتابخانه عمومی هجرت مشهد
هر کسی که مثل مو عاشق و مجنونه یره
بیچرهمون کوچهها یکسره ویلونه یره
از غم وغصه درم دق مکنم به کی بگم
دلم از ای زمنه بدجوری داغونه یره
دل دیونهی مو به کنج موهای نگار
یکسره تو مخوره همش دلنگونه یره
شاعری بلای جونه اگه دیونه بری
بخداش رف دره مگن که مجنونه یره
هر که مالباخته بره مگه به آخر رسیده
هر که دلباخته بره مث مو حیرونه یره
هر کسی مور میبنه مگه دره ور خونه
راستشم اگر بخی حالم پریشونه یره
*
یک گوشه صغری نشسته خوردهی آرزوهاش
یک گوشم دل مویه که کسهی خونه یره
«جیب خالی پز عالی که مگن کار مویه»
سفره ما بزرگه اما خلی از نونه یره
زن مو خیله خوبه ولی موره مجیزنه
توی اردانی که مده دعوا ترازونه یره
مو مگم دل تو دریائیه پور جز و مده
او ولی نق میزنه مگه تو زندونه یره
مو شدم کارگر بی مزد و مواجب خانم
انگاری زن اویم کار او فرمونه یره
وصلهی زن ذلیلی به مو مو مو نبابا
او مث موش ممنه از مو گریزونه یره
دره روز زن میه که روز میمونیه واز
مگه مو طلا مخام که قیمت جونه یره
مگه چسب لاغری برم بخر باربی برم
مو مگم که هیکلت بری مو میزونه یره
هر کجا مخام برم او زودتر از مو حاضره
مث یک جاسویچی از مو آویزونه یره
وقتی پول از مو مخه هی بره مو غمزه میه
تا دم صبح درگوش مو غزل خونه یره
تو ی حاضر جوابی اگر چه مو کم میرم
دنیاره به مو مده وقتی که خندونه یره
مجتبی ابوالقاسمی، شاعر و دبیر محفل ادبی بهار کتابخانه عمومی شهید مطهری مشهد