به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، صحیفه سلیمانی، برگهایی از زندگی و زمانه اسوه صلح جهانی، سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، در قالب معرفی ۱۱ اثر، منتشر شد.
«از چیزی نمیترسیدم، زندگینامه خودنوشت قاسم سلیمانی»
ناشر: مکتب حاج قاسم
تعداد صفحات: ۱۳۶
تاکنون کتابهای متعددی با موضوع شهید سلیمانی نوشته شده است: زندگینامه، خاطرات، آلبوم تصویر، دلنوشته و تعداد محدودی کتابهای تخصصی با نگاه به مسائل نظامی و سیاسی و اما در این بین زندگینامه خودنوشت سردار رنگ و بوی دیگری دارد و واقعیتهای زندگی آن شهید بزرگوار را با دقت بالایی برای ما روشن میکند.
فرازهایی از زندگی شهید سلیمانی از کودکی تا دوران جوانی و واقعیتهایی از زندگی ایشان که تاکنون بیان نشده، با همان صداقت و شیرینی زبان خودشان، در این کتاب جمع شده است. سادگی و جذابیت خاص این اثر جانِ خواننده را روشن میکند و جلوههایی بدیع از زندگی سردار شهید را به نمایش میگذارد.
این کتاب شرح زندگی مردی است که از دل روستایی دورافتاده در کرمان به جایگاهی به بلندا و وسعت آسمانها رسید. روایتهایی که در کتاب ارائه میشود، پر از جزئیات ارزشمند و سرشار از تصاویر دقیق ذهنی با زبانی صمیمی و دلنشین است. در جایجای خطوط این زندگینامه با کلمات و اصطلاحات بومی مواجه میشویم که خاص منطقۀ مادری سردار است. عنوان این کتاب نیز از اوصاف بارز شهید سلیمانی است و برگرفته از اتفاقی که شرح آن در کتاب آمده است.
این روزنوشتها از دوران کودکی و نوجوانی سردار تا آستانۀ سالهای جوانی میرسد و همراه خود گوشههایی از تاریخ معاصر را نیز روایت میکند: روزهای مدرسه؛ مقاطع ترک تحصیل؛ کار کردن در دوران نوجوانی؛ روزهای جوانی و مبارزه آشکار با رژیم پهلوی و اتفاقات دیگر تا دوران پیش از انقلاب اسلامی.
در لابهلای حروف و واژگان این کتاب میتوان تصاویر شفاف و روشنی از حیات پربرکت سردار سلیمانی را مشاهده کرد: خاطرات روزهای حساس زندگی؛ چشیدن طعم فقری آبرومندانه؛ همراهی بیدریغ با اهل خانه و خانواده؛ روحیه آرمانخواهی و ظلمستیزی. متن این زندگینامه به شیوهای هنرمندانه به نگارش درآمده و جنبههای داستانی آن به قدری پُررنگ و جذاب است که خواننده را لحظهبهلحظه تشنهتر میکند.
در بخش انتهایی کتاب میتوان دستنویس این زندگینامه را مشاهده کرد.
یادداشت مقام معظم رهبری بر این کتاب:
«بسمهتعالی- هر چیز که یاد شهید عزیز ما را برجسته کند، چشمنواز و دلنواز است. یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدینگونه پاداش دنیاییِ اخلاص و عمل صالح او را بِدو هدیه کرد، ما هم هر کدام وظیفهئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخواندهام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد.»
در بخشی از کتاب میخوانیم:
من در محاصرهی آنها قرار داشتم و هیچ راه گریزی نبود. آنها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان میگفتند: «تو شبها میروی دیوارنویسی میکنی؟» آنقدر مرا زدند که بیحال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آنها با پوتین روی شکمم ایستاد و آنچنان ضربهای به شکمم زد که احساس کردم همهی احشای درونم نابود شد. بهرغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که در ورزشِ کاراته و زورخانه میکردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم...
از داخل اتاق صدای حاج محمد و حاجی کارنما را میشنیدم که به افسرِ آگاهی میگفتند: «این کارگر ساده و بدبختیه، اصلاً این چیزها رو نمیدونه!»... با هر ترفندی بود، بعدِ نصف روز، قبل از اینکه مرا تحویل ساواک بدهند، از آگاهی خارج کردند...
سه روز از شدّت درد تکان نمیتوانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس میکردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فرو ریخته بود. فکر میکردم هر چه باید بشود، شد! این حادثه مثل خالکوبیِ روی پوست اثرش با من ماند. با هر ضربه و لگدی، کلمهی «خمینی» در عمق وجود من حک شده بود.
«حاج قاسم و پرواز نقاشیها»
پدیدآور: رحیم مخدومی
ناشر: کتاب جمکران
تعداد صفحات: ۲۸
«حاج قاسم دست فلسطینیها را پُر کرد.» این جملهی پرتکرار و پرطنینی است که رهبری معظّم حفظهالله بارها در مورد نقش حاج قاسم در توانمندسازی جبههی مقاومت فلسطین بیان فرمودهاند. البته حاج قاسم در کل جبههی مقاومت، از افغانستان و عراق گرفته تا لبنان و سوریه و فلسطین دست جبهه مقاومت را پُر کرد تا این ملتها بتوانند در برابر تعرّض دشمنان دستپروردهی آمریکا از خود محافظت کنند. بارها این جملات به چشممان خورده است که حاج قاسم گفت: «هرگز نمیخواستم سلاح به دست بگیرم؛ اما سلاح به دست گرفتم برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچهبهسینهچسبانده هراسان و برای آن آوارهی در حال فرار و تعقیب و... .»
این کتاب لطیف با خوشذوقی و ظرافت برای مخاطب کودک نوشته شده و مفاهیم بالا را به زیبایی و با زبانی فهمیدنی برای کودکان به مخاطب منتقل میکند و توضیح میدهد که ثمره این اقدامات حاج قاسم، خشم و کینهی آمریکاییها از او بود؛ چراکه توان مقابله با اقداماتش را نداشتند؛ پس ناجوانمردانه او را ترور کردند؛ اما نتیجه ترور، رویشهای جدیدی شد که اثبات کرد شهید قاسم سلیمانی از سردار قاسم سلیمانی برایشان خطرناکتر است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
کوچههای لبنان چراغانی بود. همه شاد بودند.
به هم شیرینی و شربت میدادند.
آنروز جشن میلاد پیامبر اعظم بود.
بچهها سرود میخواندند...
صدای هواپیمای سیاه، سرود بچهها را خفه کرد.
بُم بُم بم،
بُم بُم بُم،
جشن به هم خورد.
شربتها ریخت.
شیرینیها سیاه شد.
بچهها گریه کردند.
یک مرد، فکر کرد. چطور میتوانم به بچهها کمک کنم؟
او بچهها را خیلی دوست داشت.
اسمش حاج قاسم بود...
«حاج قاسمی که من میشناسم (روایت رفاقت چهلساله)»
پدیدآور: سعید علامیان
ناشر: خط مقدّم
تعداد صفحات: ۱۶۷
حجت الاسلام علی شیرازی در این کتاب به رفاقت سیوهشتسالهاش با سردار سلیمانی گذری کرده و شناخت خود از این شهید بزرگ را بازگو کرده است. این اثر ثمرۀ نوزده ساعت گفتوگو با آقای علی شیرازی است. برخی دستنوشتهها و یادداشتهای ایشان هم در نگارش و تدوین کتاب استفاده شده است.
این کتاب کمنظیر و تأثیرگذار از اندکی پیش از شهادت حاج قاسم آغاز میشود؛ یعنی پایان را در آغاز ذکر میکند و بعد به فراخور متن فرازهایی کمتر شنیده شده از ابعاد مختلف زندگی و شخصیت حاج قاسم و ویژگیهای او را در خلال خاطراتی ناب بیان میدارد.
قلم روان کتاب و متفاوت و دستاول بودن خاطرات، این اثر را یکی از بهترین آثار دربارۀ زندگی و شخصیت شهید حاج قاسم سلیمانی کرده است تا جایی که تمجید رهبر معظّم انقلاب حفظهالله را نیز برانگیخته است و ایشان یکی از خاطرات جالبتوجه این کتاب را با حال تأثر و اشک و آه در دیدار با خانوادۀ شهید بیان میدارند.
این کتاب برای همۀ علاقهمندان به حاج قاسم جذاب است که طیفی بسیار گسترده را شامل میشود؛ حتی گستردهتر از علاقهمندان به جمهوری اسلامی و حتی ایران؛ اما بسیار راهگشا و آموزنده است برای آنها که سودای یاری رهبرشان و از آن بالاتر مفید واقع شدن برای امام زمانشان را در سر دارند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
حاج قاسم، قبل از اینکه شهید شود، آینده را همانطور میدید که آقا میبیند. اگر آقا میفرمایند بیست و پنج سال دیگر اسرائیل نیست، نیست. سال ۱۳۹۰ که جنگ سوریه شروع میشود، اگر آقا میفرمایند بشار سقوط نمیکند، سقوط نمیکند. سلیمانی با همین عینک جلو میرود و برنامهریزی میکند. یقین دارد که ما در سوریه پیروزیم. سال ۱۳۸۵ میگفت اگر آقا این را نمیفرمودند، بهتر بود؛ بعد از سالها، خودش در مراسم بزرگداشت شهید قمی میگوید: تا سه ماه دیگر، بساط داعش برچیده میشود. پس کلاس حکمتی را طی کرده و به اینجا رسیده است؛ اعتمادی به آقا دارد؛ چیزی را میبیند که دیگران نمیبینند؛ به درجهای رسیده که پشت تریبون میگوید تا سه ماه دیگر داعش باقی نمیماند.
این حرف عادی نیست!
فرمانده نظامی نباید طرح عملیات را لو بدهد؛ آمریکاییها میفهمند؛ تجهیزاتشان را توی منطقه میآورند؛ شاید نشود. او میگوید میشود و شد! آقا با عنایت به این مراتب است که میفرمایند بگویید: مکتب سلیمانی.
(یعنی چه میشود که یک انسان از آنجا به اینجا میرسد؛ در چه مکتب با چه سلوکی در عرصههای مختلف فردی و خانوادگی و اجتماعی و شغلی و سیاسی و فرهنگی و نظامی و...)
«داغ دلربا (روایتی از تشییع پیکر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ایران)
پدیدآور: میثم امیری
ناشر: خط مقدّم
تعداد صفحات: ۱۹۶
کتاب «داغ دلربا» روایتی است که نویسندۀ آن سعی کرده از نگاه و زاویۀ دید خود حالوهوای تشییعکنندگان پیکر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی را بدون اغراق و سانسور روایت کند؛ از آدمهای خاکستری یا به ظاهر سیاه و حتی معترض به حکومت که در تشییعش حاضر نشدند تا انقلابیهای قشر مستضعف که تحت هر شرایطی پای نظام و رهبر ایستادهاند. البته به جهت نوع نگاه نویسنده ردپای قشر خاکستری تشییعکنندۀ حاج قاسم از همه پررنگتر و محسوستر است. اشارۀ صریح به کشتهشدگان مراسم تشییع در کرمان و ماجرای هواپیمای اوکراینی در کنار وصف کلیت فضای تشییع پیکر حاج قاسم در شهرهای مختلف، بهویژه در اهواز و کرمان، زاویه دید نویسنده و البته نثر خاص و خوشخوان اثر از وجوه تمایزش با دیگر نمونههای مشابه است که منجر شده این اثر، ضمن جذب استقبال خیل بسیار از طرفداران خاکستری و غیرمعمول حاج قاسم، برندۀ بخش مستندنگاری جایزۀ جلال آلآحمد و کتاب سال نیز بشود.
خود نویسنده درباره این اثر چنین میگوید:
«وقتی سردار را زدند من هم مثل ایرانیها زدم بیرون. چون حس کردم دارد اتفاقی میافتد. توی مقدمهی کتاب هم توضیح دادهام. خواستم ببینم مردم چه میگویند و چه حسی دارند. کتاب هم از همان لحظهها فراهم آمده است. منهای مشهد، من در همهی صحنهها حاضر بودهام.»
کتاب یک روایت موازی هم دارد. یکی از رفقای راوی به اسم دلربا هم در صحنۀ تشییع حاضر بوده است. او بعداٌ مسافر پرواز اوکراین میشود. این روایت موازی باعث میشود کتاب روی مرز واقعیت و خیال راه برود نه اینکه صرفاً روایتی تازه از تشییع سردار ارائه بدهد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
نزدیک میدان فلسطین میشویم. به قول حاتمیکیا توی «بهرنگ ارغوان»، غریبه زیاد میبینیم توی آبادی. دارند سواریشان را پشت نویسی میکنند، به این میگویند قدرت نرم! دارم اینها را به ابن عباس میگویم که بر میگردد میگوید: اگه این قدرت نرمه، توییت منسوب به اردشیر زاهدی چیه؟
[او از رجال با نفوذ دورهی اعلی حضرت معدوم و داماد او در مدتی محدود، وزیر خارجه و نمایندهی ایران در سازمان ملل هم بوده است]
- چی گفته؟
یک بیانیهی ملّیه عالیه، ولی نمیشه یک کلمهاش رو خوند، ببین.
میدهد دستم. تویَش هشتگ آقا، یعنی #انتقام_سخت را گذاشته است.
اوّل، خواهر و مادر ترامپ را زیر سؤال برده است. به نظرش ترامپ نتوانسته است خانوادهاش را مدیریت کند. سپس به همسر ترامپ اشاره کرده است و میگوید که میخواهد به او گزند برساند. بعد وجود انسانی ترامپ را نقد کرده است. بچگی او را تخطئه میکند.
سپس سراغ پدر و قبر پدر ترامپ رفته است تا برسد به تنها فحش قابل نقل توییت؛ یعنی بیناموس؛ به این فکر میکنم آدمهایی که به مام وطن اعتقاد دارند به سرعت به هم وصل میشوند.
ابن عباس ادامه میدهد: حالا یه عده میگن این دروغه، این هم دروغ باشه، مصاحبهاش با بیبیسی دروغ نیس، اینجا گفته قاسم سلیمانی سرباز وطن بوده.
تموم شد رفت! این هم از بیانیهی وزارت خارجهی پهلوی؛ جدیدیها هم هوا شدن.
«سرباز قاسم سلیمانی»
پدیدآور: مصطفی رحیمی
ناشر: خط مقدّم
تعداد صفحات: ۵۸۴
اگر بخواهیم در یک جمله کتاب «سرباز قاسم سلیمانی» را توصیف کنیم، باید بگوییم این اثر، تلاشی ستودنی و درخور تقدیر برای ترسیم نسبتاً جامعِ ابعاد مختلف زندگی و شخصیت حاج قاسم سلیمانی از تولد تا شهادت است؛ کتابی که با دقت و حوصله و تحقیق و مصاحبههای فراوان در ده فصل تدوین شده است.
کتابی دربارهی مردی که دشمنان و معارضانش دربارهاش گفتهاند:
«او در همه جا هست و در هیچجا نیست.»
«ژنرالی به شدّت کمحرف که میتواند در هر عملیات، آمریکا را در آسیا به شکست بکشاند.»
«شمشیر ایران در غرب آسیا.»
«قدرتمندترین مسئول امنیتی غرب آسیا.»
«فرماندهی سایهها»
و...
شخصیتی که هرچه بیشتر بر گمنامی اصرار کرد، خدا بیشتر محبوب و مشهورش گرداند و آنچه خدا خواست، شد و مزد عمری مجاهدتش را با شهادت و بدرقهای کمنظیر گرفت.
نه فصل نخست کتاب به فرازهای مهم تاریخ زندگانی حاج قاسم اختصاص یافته است: ولادت و دوران کودکی و دوران نوجوانی در زمان شاه؛ آغاز انقلاب و حضور در دفاع مقدّس؛ مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور؛ فرماندهی سپاه قدس و نخستین اقدامات در افغانستان و لبنان و بوسنی و...؛ ظهور داعش و مبارزه با داعش در سوریه و عراق (این موضوع به تنهایی ۳ فصل کتاب را به خود اختصاص داده است). فصل دهم کتاب بسیار جالب توجه است. این فصل با عنوان «شهادت؛ آخرین بارانداز» به توصیف چگونه زیستن این شهید در این دیار خاکی پرداخته است. فصل پایانی با عنوان «نقبی به درون» را شاید بتوان مهمترین فصل کتاب دانست.
نویسنده در این فصل تلاش کرده است تا با بیان خاطراتی از دل تمام اقدامات دوران مسئولیت ایشان، ابعاد زیربنایی شخصیت کمنظیر قاسم سلیمانی را برای مخاطب عیان سازد و به این پرسش مهم پاسخ دهد که «او چگونه زیست که اینگونه شهید شد...؟!»
«سربازنامه (منظومهای برای شهید قاسم سلیمانی)»
سروده: افشین علا؛ تصویرگر: محمدحسین صلواتیان
ناشر: مکتب حاج قاسم
تعداد صفحات: ۴۸
«زیبا، شیوا، خوشلفظ و معنا» این تعبیرِ رهبر معظم انقلاب از کتاب سربازنامه است.
«سربازنامه» منظومهای حماسی و ملی و آیینی است؛ تلفیقی از افسانهها و اساطیر باستان و آموزههای دینی و انقلابی امروزِ ایرانزمین. داستان این کتاب، صرفنظر از آرایهها و استعارههای شاعرانه، روایتی مستند و واقعی از حماسههایی است که در سالهای اخیر پیش چشم ایران و جهان به وقوع پیوسته است. قهرمان آن نیز سردار عاشق و مجاهدی است که پارۀ تن ایران و نماد اقتدار و امنیت این آب و خاک بود.
افشین علا، در این مثنوی بلند، هم به حماسههای کهن ایرانیان اشاره میکند و هم به شکلگیری انقلاب اسلامی در سال ۵۷ و مجاهدتهای رزمندگان در سالهای دفاع مقدّس. آنگاه شاعرانه وضعیت سالهای اخیر ایران و منطقه را ترسیم میکند و صفآرایی جبهۀ حق و باطل را به تصویر میکشد و پس از این مقدمه به سراغ قهرمان اصلی روایت خویش یعنی قاسم سلیمانی میرود و شرح حالات عارفانه و مجاهدتهای عاشقانه او را به نظم میکشد.
در بخشی از این منظومهی خوشلفظ و خوشمعنا میخوانیم:
انداخت عدو به رسم نامردان * تیری نه ولی به رزم در میدان
افکند شرر به دامن پاکش * شد چون گل سرخ جسم صد چاکش
افتاد کمان آرشی دیگر * در آتش کین، سیاوشی دیگر
از پا ننشست تا که جانش بود * تا تیر امید در کمانش بود
در معرکه ماند و جان فشانی کرد * تا شوکت فارس را جهانی کرد...
خصم از همه سو به جستجویش بود * غافل که شهادت آرزویش بود
در رزم نداشت چون هماوردی * شد کشته ولی به ناجوانمردی
شیری که شرر به خصم کافر زد * کفتار به او ز پشت خنجر زد
زد لکهی ننگ، خود به پیشانی * با کشتن قاسم سلیمانی...
«شاخصهای مکتب شهید سلیمانی»
پدیدآور: علی شیرازی
ناشر: خط مقدم
تعداد صفحات: ۱۳۲
«ما به حاج قاسم سلیمانی، شهید عزیز، به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛ به چشم یک مکتب نگاه کنیم. سردار شهید عزیز ما را به چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسهی درسآموز، با این چشم نگاه کنیم.» بیانات مقام معظّم رهبری در ۲۷دی۱۳۹۸، خطبههای نمازجمعه تهران.
در این کتاب نویسنده مکتب سلیمانی را برگرفته از مکتب امام خمینی (ره) میداند و مکتب امام خمینی را برگرفته از مکتب اسلام.
نویسنده برای تبیین مکتب شهید حاجقاسم سلیمانی در مطلع هر بحث، سخنی از امام خمینی (ره) و مقام معظّم رهبری حفظهالله را متناسب با موضوع بحث یادآور میشود و در ادامه با اشاره به عملکرد و رفتار شهید سلیمانی و استناد به خاطرات و یادداشتهای ایشان، ارتباط بین مکتب سلیمانی و مکتب امام خمینی (ره) را تبیین و تحلیل میکند. با توجه به این که علی شیرازی از دوستان نزدیک و صمیمی حاج قاسم بوده است، مطالب کتاب را بر اساس سخنان شهید و خاطرات دیگر دوستان و خانواده ایشان در حد بضاعت جامع، مستند و خلاصه تدوین کرده است و با مطالعه آن میتوان شناخت بهتر و عمیقتری از خصوصیات مکتب سلیمانی و تفکرات سردار به دست آورد.
از جمله شاخصهایی که در این کتاب به آن پرداخته شده میتوان به این موارد اشاره کرد: عشق به اسلام ناب محمدی صلیاللهوعلیهوآله، ارادت به اهل بیت علیهمالسلام، پایبندی به تکلیف شرعی، جاذبه و دافعه، مقاومت و ایستادگی، عشق به کتاب و مطالعه، جاننثاری و روحیۀ شهادتطلبی.
البته در این کتاب مهمترین شاخصههای مکتب سلیمانی از منظر نویسنده محترم ذکر شده است و نه همۀ آنها تا در عین خلاصه بودن، اطلاعات مفید و مستندی را به خواننده ارائه دهد. موضوعبندی دقیق، ارتباط بین موضوع و صحبتها و خاطرات و ارجاع آن به بیانات امام و رهبری باعث شده است که این کتاب ارزشمند، مرجع خوبی برای پژوهشگران و علاقهمندان به شخصیت شهید سلیمانی باشد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
جاذبه و دافعه، به این معناست که انسان، در راه عقیدهی خود، گروههایی را به سوی خود میکشد و در دلهایی محبوب واقع میشود و گروههایی را هم از خود میراند؛ هم دوستساز است و هم دشمنساز.
امامخامنهای در ۱۴ خرداد ۱۳۸۹ در سالگرد ارتحال امامخمینی فرمودهاند: «یک شاخص دیگر در برنامهی امام و خط امام و راه مستقیم امام، مسئلهی جاذبه و دافعهی امام بود. انسانهای بزرگ، جاذبه و دافعهشان هم میدان وسیع و گستردهای دارد. همه، جاذبه و دافعه دارند. شما با رفتار خودتان، یکی را به خودتان علاقهمند و متمایل میکنید؛ یکی هم از شما میرنجد؛ این، جاذبه و دافعه است.»
مکتب شهید سلیمانی، در این شاخص نیز منطبق با مکتب امام خمینی است. آن سردار گرانقدر، دارای جاذبه و دافعهای قوی بر اساس معیارها و ارزشهای دین مبین اسلام بود.
یکی از اصول جاذبه و دافعهی شهید سلیمانی، عقلانیت همراه با تعبد ایشان بود. آن عزیز گرانقدر، سخت پایبند به اصول اساسی اسلام بود و یک قدم از اصول منحرف نشد. حب و بغض ایشان، برای خدا بود و هرگز تابع خواهشهای نفسانی نبود. هرگز بر اساس دنیاطلبی و قدرتخواهی جذب و دفع نکرد. مبنای اصلی جاذبه و دافعهی سردار رشید حاجقاسم سلیمانی، اسلام ناب محمدی(صلاللهوعلیهوآله) بود. او با تکیه بر مکتب اسلام و مکتب امامخمینی و با نیت و عمل خالص و ناب، جماعت زیادی از مردم ایران و مسلمانان جهان را جذب کرد. او با این جاذبه، به علت پایبندی به مبانی و ایستادن پای اصول، دشمنانی نیز برای خود به وجود آورده بود و برای پاسداری از انقلاب اسلامی و ولایت و رهبری، در برابر آن دشمنان یا غافلان میایستاد و محکم حرفش را میزد و از ارزشهای اسلامی و انقلابی دفاع میکرد.
«عمو قاسم»
پدیدآور: محمدعلی جابری
ناشر: نشر کتابک
تعداد صفحات: ۴۸
«عمو قاسم» کتابی برای کودکان و نوجوانان است. این کتاب با داشتن نثر ساده و روان و تصاویر جذاب و شورانگیز، پیامهای عمیقی را با ظرافت به مخاطبان خود ارائه میکند. در بخشی از مقدمه، نویسنده برای کودکان توضیح میدهد که همۀ بزرگترها بعد از شهادت حاج قاسم میگفتند: «ما همه قاسم سلیمانی هستیم.» و بچهها هم آرزو کردند که روزی سردار سلیمانی بشوند؛ سپس از مخاطب کمسنوسال خود میپرسد: «به نظرتان اگر همه بخواهند مثل حاج قاسم افسر نظامی شوند و بروند با دشمن بجنگند تکلیف زندگیمان چه میشود؟! چه کسی کشاورزی کند؟ چه کسی به دانشآموزان درس بدهد؟ چه کسی... و خلاصه سردار سلیمانی شدن یعنی چه؟!» کتاب پاسخی است به این پرسش و برای این پاسخ فرازهایی از عملکرد ناب و بسیار آموزنده و الهامبخش حاج قاسم سلیمانی را در عرصههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی و شغلی برگزیده و متناسب با ردۀ سنی مخاطب به زیبایی ارائه کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
یکی از دوستان سردار میگوید: یک روز سرد زمستانی سردار سلیمانی به من زنگ زد. او در عراق بود و با داعشیها میجنگید. من صدای تیرها و خمپارهها را از پشت تلفن میشنیدم. سردار سلیمانی به من گفت: شیندهام تهران برف زیادی آمده است. گفتم: بله جایتان خالی، الآن همه جا سفیدپوش است. سردار گفت: چون برف آمده و بوتهها را پوشانده، آهوها برای تهیهی غذا پایین میآیند. همین امروز به اندازهی کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده. دلم میخواهد آهوها که پایین میآیند، گرسنه نماند.
من خیلی سریع مقداری علوفه تهیه کردم و در چند جای کوه کنار پادگان قرار دادم. بعد از ظهر دوباره سردار سلیمانی زنگ زد و گفت: چه کار کردی؟ گفتم: دستورتان اطاعت شد. پرسیدم: شما چطور وسط میان جنگ، به فکر آهوهای کنار پادگان هستید؟
سردار گفت: به دعای خیرشان احتیاج دارم...
«مرد سایهها (بر اساس زندگی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی)»
پدیدآور: محمدعلی آقامیرزایی
ناشر: شرکت انتشارات سوره مهر
تعداد صفحات: ۸۸
مرد سایهها، جلد چهلم از مجموعۀ قصۀ فرماندهان است که بر اساس فرازهایی مهم از زندگی و زمانۀ شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی نوشته شده است. روایت داستانوارۀ کتاب در فصل نخست با وصف روز تولّد قاسم پسر حسن در قناتملک، روستایی دورافتاده و کوهستانی در اطراف رابُر کرمان، آغاز میشود. طایفه حاج قاسم از لُرهای استان کرمان بودند که در زمان نادرشاه افشار و قاجار از لرستان و فارس به کرمان آمدند و در روستای قناتملک سکنی گزیدند؛ روستایی چنان سرد، که اهالی برای خانههایشان پنجره نمیگذاشتند تا گرمای اتاق بیرون نرود. کتاب روایتگری خود را ادامه میدهد و با نقل فراز و فرودهای زندگی سردار دلها در دوران کودکی، نوجوانی، اوایل انقلاب، دوران دفاع مقدس، دوران مسئولیت در جنوب غرب کشور و انتصاب به عنوان فرمانده سپاه قدس ادامه پیدا میکند.
فصل دوم برشی جذاب و خواندنی از دوران کودکی و نوجوانی حاج قاسم است؛ از سختیهایی که خدای ربّ العالمین در مسیر زندگی و رشد و بالندگی این کودک قرار میدهد تا ابعاد وجودیاش را از دل این سختیها شکوفا کند.
فصل سوم برشی از فعالیتهای مبارزاتی پیش از انقلاب حاج قاسم است؛ این که چه شد که این کودک روستایی درگیر مبارزات انقلابی شد و در این مسیر چه اقداماتی کرد و چه خطرها و سختیهایی را به جان خرید.
فصل چهارم و پنجم، نقبی است به دوران دفاع مقدّس حاج قاسم که برای مردم گمنام بود ولی برای فرماندهان جنگ شناخته شده. حکایت دلاوریهای او و همرزمانش در لشکر ۴۱ ثارالله را در این فصل میخوانیم.
فصل ششم با فضای دوران دفاع مقدّس آغاز میشود، رخدادی که یکی از جانکاهترین و حسرتبرانگیزترین اتفاقات دروان زندگی پرفراز و نشیب قاسم در آن رقم خورد. اتفاقی که بارها و بارها تا قبل از شهادت، خودش با اشک و آه آن را برای دیگران تعریف کرد، مخصوصاً هرگاه این جملهی شهید احمد باکری را نقل میکرد: «حبیبجان، من توی باغم، عجب باغی است! کاش اینجا بودی!»
بعد از نقل این واقعه در می یابیم که در خواب حاج قاسم بودیم و زمان زمانهی مسئولیت او در منطقهی جنوب شرق کشور است و اوست که در کشتی پرتلاطم آن دیار از کشور را باید به سلامت از فتنههای داخلی و خارجی عبور دهد. در این فصل به نمونهای از این هدایتها جانفشانانهی او برمیخوریم.
از فصل هفتم تا دهم، حکایت حاج قاسم به دورانی میرسد که خدا خواست نام او را بلندآوازه گرداند؛ نه تنها در ایران و منطقه و جهان اسلام، بلکه در هر جایی که شخصی آزادیخواه و ضد استکبار حاضر است. حکایت عملیاتهای پرنکته و پرعظمت بینالمللی حاج قاسم در افغانستان و عراق و لبنان در این فصل بیان شده است.
در صفحات پایانی، حکایت کتاب میرسد به کنار فرودگاه بغداد؛ وقتی شبهنگام نور سفیدی او و ابومهدی را آسمانی میکند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
قاسم موقع رفتن حسابی توجیهشان کرده بود که وضع مجاهدان خراب است. حتی نمیتوانست بگوید این توپها را برای کجا میخواهیم، چون مسئله امنیتی بود. بیست تریلی بار زدند. ساعت هفت بعدازظهر توپها را بردند فرودگاه و بلافاصله فرستادند تاجیکستان. همان شب دو هواپیمای افغانی آنها را از تاجیکستان بار زدند و به دره پنجشیر بردند. توپها شبانه به دست قاسم رسید.
صبح روز بعد، قبل از اینکه آفتاب از پشت کوههای دره پنجشیر نخستین شعلهاش را به سنگرهای طالبان بیندازد، این گلولههای توپ حاج قاسم بود که روی سرشان افتاد.
صدای غرش توپها توی دره پیچید و آتش سنگین آن دسته دسته طالبان را درو میکرد. دیدهبانها گرا میدادند و توپها میغریدند. قاسم با دوربین نگاه میکرد. طالبانیها انگار گرفتار تیر غیبی شده باشند سردرگم از این سو به آن سو میدویدند. قاسم میدید که شیرازه نیروهای طالبان از هم گسسته است. برگشت و به احمد شاه مسعود نگاه کرد و خندید....
«میدانهای سخت (گزیدهی خاطرات و سخنرانیهای سردار شهید سپبهد قاسم سلیمانی)»
پدیدآور: محمدحسن روزیطلب
تعداد صفحات: ۴۰۰
یکی از بهترین منابع برای شناخت واقعی یک شخص، بهخصوص اگر شهره به صداقت در عمل و گفتار باشد، رجوع به سخنان و مواضع او در موقعیتهای مختلف است. چه بسا اگر این رجوع نباشد، شخصیت او را تحریف یا مصادره به مطلوب کنند. برای کسانی که خواهان شناخت عمیق یک شخصیت مرجع و مهم و تاریخساز هستند یکی از منابع مهم معرفتی صحبتهای آن شخص در موقعیتهای گوناگون است.
کتاب «میدانهای سخت» تلاش کرده گزیدهای از خاطرات و سخنرانیهای سردار سلیمانی را دربارۀ دو میدان دفاع مقّدس و جبهۀ جهانی مقاومت، در دو بخش مجزا، به مخاطب ارائه کند. بخش پایانی کتاب نیز به ذکر وصیتنامۀ این شهید عزیز اختصاص یافته است.
ارزش این اثر صرفاً در انتساب این سخنان و گفتارها به شهید خلاصه نمیشود. میدانهای سخت از آن رو حائز اهمیت است که در بردارندۀ دیدگاهها، نگرشها، منظومۀ فکری و نظام معرفتی شهید سلیمانی و بیانکنندۀ مبانی و مبادی و غایت حرکت این قهرمان اسطورهگونِ جبهۀ جهانی مقاومت است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
نکتهی دیگر اینکه چرا ما در بُعد حکومتی تصمیم گرفتیم در مقابل چنین جریانی بایستیم؟ چرا در سوریه وارد شدیم، چرا در عراق وارد شدیم و کمک کردیم؟
مسائلی وجود دارند که حل آنها از راههای دیپلماتیک غیرممکن است، یعنی میخ دیپلماسی با هر چکشی، به این سنگِ سختِ این جریان، فرو نمیرود و این مسئله را نمیتوان با دیپلماسی حل کرد. در این باره توضیح خواهم داد، چون بعضیها نادانسته سخن پراکنی میکنند.
اگر بعضی از کارها با دیپلماسی قابل حل بود، هیچکس مصلحتر از امیرالمؤمنین علیه السلام نبوده، هیچکس مصلحتر از امام حسین علیه السلام نبوده. چرا امام حسین (علیه السلام) و چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بعضی جاها دست به شمشیر بردند؟ چرا امام حسین (علیه السلام) با خون خودش و فرزندانش، این فقهای حقیقی عالم اسلام، آمد از اسلام دفاع کرد؟ چون آن منطق، منطقِ دیپلماتیک نبود.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ خوارج و در جنگ با معاویه همین کار را کردند؛ وقتی منطق طرف مقابل این است.
«نامزد گلولهها (سفری به زندگی شهید سلیمانی)»
پدیدآور: مرتضی سرهنگی
ناشر: خط مقدم
تعداد صفحات: ۱۰۷
مرتضی سرهنگی از نویسندگان توانای ادبیات پایداری است؛ شخصیتی که رهبر معظّم انقلاب حفظهالله از ایشان و آثارشان تمجید کردهاند. او که یکی از نویسندگان پرسابقه و شخصیتهای تأثیرگذار ادبیات پایداری است دربارۀ خلق این اثرش چنین میگوید:
«من تمام توانم و هرچه را که داشتم برای این کتاب خرج کردم.»
کتابی با گرافیک منحصربهفرد و جذاب و گیرا برای مخاطب کودک و نوجوان و حتی بزرگسال! هنر کتابسازی در این اثر به بلوغی کمنظیر رسیده است. وقتی کتاب را ورق میزنیم، گویی نه فقط مرتضی سرهنگی که تمام عوامل خلق این اثر هرچه داشتند برای این کتاب خرج کردهاند. گرافیک و صفحهآرایی خلاقانه کتاب، اسم کتاب، تصویر جلد کتاب، حتی جنس کاغذ کتاب نشان میدهد که این اثر خوشظاهر و خوشمحتوا با دغدغهای عمیق خلق شده است.
به قول خود نویسنده در مقدمه: «این کتاب یک مسافرت کوتاه است؛ از صبح قناتملک پرچشمه تا نیمهشب سرد فرودگاه بغداد.»
کتاب به تصاویری کمیاب از حاج قاسم سلیمانی مزیّن شده است؛ تصاویری بسیار مرتبط که با هوشمندی انتخاب شدهاند و به خوبی باری از انتقال محتوا را به عهده گرفتهاند.
این اثر یکی از بهترین کتابهایی است که درباره حاج قاسم سلیمانی منتشر شده است. برای نوجوان است؛ اما بزرگسالان نیز میتوانند از آن حظ و بهرهی فراوان ببرند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
یک روز ساعت دو بعد از ظهر، «حمید نوتانی» سرکرده اشرار که بیش از ۵۰ شرور به فرمانش بودند در جاده زاهدان جلوی دو اتوبوس را گرفت. مسافران سربازانی بودند که برای تقسیم به زاهدان میرفتند. سابقه نداشت اشرار با چنین سازمان و دم و دستگاهی کمین کنند. معلوم بود قضیه از جای دیگر آب میخورد.
سال ۱۳۷۱ بود، اشرار این سربازان را گروگان گرفتند تا بعد از مصاحبه آنها را بکشند و پیامی به دنیا بفرستند و بگویند که میتوانیم در روز روشن نیروهای نظامی ایرانی را بدزدیم و کسی جرأت نکند جلویمان را بگیرد. این خبر به قاسم سلیمانی رسید.
نیمه شب خودش را از کرمان به زاهدان رساند. او با یک هلیکوپتر از بالا و یک گروه ضریت از پایین به دنبال اشرار رفت. از توی هلیکوپتر نیروها را هدایت میکرد. بدون اعتنا به خط مرزی، ۲۵ کیلومتر در خاک افغانستان پیشروی کرد و خودش را به کاروان اشرار رساند. فوری دستور داد خودروهایشان را منهدم کنند. آتشی که از هلیکوپترهای هوانیروز بارید دامن آنها را گرفت؛ تعدادی از بین رفتند و عدهای هم فرار کردند؛ مرز تحت کنترل سپاه درآمد. از بالا به نیروهای پیاده هم دستور داد با تانک بیایند تا روستای «رباط»، جایی که آن سربازها زندانی شده بودند. اشرار ۷۵ نفر بودند که ۲۵ نفرشان کشته شدند، بقیه هم تا مرگ فاصلهای نداشتند.
ریش سفیدهای روستا جلو آمدند و پادرمیانی کردند که شما سربازهایتان را سالم تحویل بگیرید و با بقیه کاری نداشته باشید. شرطشان را قبول کرد. آن قدر خوب مدیریت کرد که حتی خون از دماغ یک روستایی نیامد. ساعت چهار بعد از ظهر، عین ۹۶ سرباز ایرانی صحیح و سالم از چنگال دار و دسته حمید نوتانی نجات پیدا کردند.