به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانههای عمومی استان مرکزی، سوگواره ادبی «روز وداع یاران» با هدف گرامیداشت شهدای خدمت و حضور بهنام نظری، معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استاندار مرکزی؛ محمدامین باقری، مدیرکل فرهنگی و اجتماعی استانداری؛ علی گودرزی، مدیرکل کتابخانه های عمومی استان مرکزی؛ سالار جیریایی، رئیس حوزه هنری استان و اهالی فرهنگ و ادب در سالن اجتماعات حوزه هنری اراک برگزار شد.
در این محفل ادبی شاعران مطرح از جمله عباس احمدی، محمد زارعی، مبین اردستانی، حمیده پارسافر، مریم عرب، مهدی پیرهادی و... با سرودن اشعار خود به رئیس جمهور شهید و همرانش ادای دین کردند.
شاعر: مبین اردستانی
آیینه شکستهست که خود با دلِ تنگم
از دوست که بی دوست چه تنهاست بگوید
تو زندهای و زندگی از چشم تو جاریست
اخبار، بگو هرچه دلش خواست بگوی
...
شهید زندهترین است! کِی، کجا مرده؟
کسی که هر نفسش جانِ تازه آوُرده
هوای هر نفسِ او شکوفهبارِ بهار
بهار بی نفسِ او گلیست پژمرده
بر او که شادترین است گریه جایز نیست
که از مهالکِ اندوه جان به در برده
نمردن است مرامش که جان که نامیراست
به گرمیِ نفسِ او پناه آوُرده
نمردن است مرامِ هر آنکه عاشق شد
نسیمی از نفسِ او به جانِ ما خورده
....
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
خورشید شدی، دمیدی از نو در خون
خونِ تو مگر به خود بیارد ما را
....
مانندِ دلشکستهترینِ دریچهها
غرقیم در سکوت و تماشای هیچجا
مثل همان پلی که معلقتر از خودش
ماندهست بین اینطرف و آنطرف رها.
باران دوباره آمده تا شستوشو دهد
با لطفِ خویش غربتِ دلهای خسته را
باران دوباره آمده تا زیر و رو کند
خاکِ وجودِ باغچه را بی سر و صدا
آیینه باش و حالِ مرا از خودت بپرس
بی چند و بی چگونه و بی چون و بی چرا
باز آمدهست خواب و مرا باز برده است
بر دوشِ خویش تا شبِ پایانِ دردها
تو سررسیدهای و من از خویش رفتهام
دنبالِ تو به سوی سرآغاز ماجرا
شاعر: مریم عرب
طاقت ندارم غم به روی غم ببینم
یک لاله از باغ وطن را کم ببینم
هی اضطراب رفتن و داغ جگر سوز
هی کشورم را غرق در ماتم ببینم
نامحرمان با چنگ خونین در کمین اند
ای کاش در هر گوشه ات محرم ببینم
یاران مخلص را چه زود از دست دادیم
اما نباید قامتت را خم ببینم
بد خواه تو هرکس که باشد ریشه کن باد
تا ریشه های خاک را محکم ببینم
بر بام دنیا پرچمت را ایستاده
امید و لبخند تورا باهم ببینم
شاعر: محمد زارعی
فراق تن، فراق جان، تو را از ما نمیگیرد
تو اهل وصلی و هجران تو را از ما نمیگیرد
تو را چون حضرت سلطان به ما بخشیده پیش از این
یقین دارم که بعد از آن تو را از ما نمیگیرد
هوا ناسازگاری میکند اما نمیداند
تگرگ و تندر و طوفان تو را از ما نمیگیرد
که مرگ، ای زندهی باقی! تو را در ما نخواهد کشت
که ابر، ای روشن پنهان! تو را از ما نمیگیرد
تو رشک غیرتی، خون تو در رگهای ما جاری است
تو اشک حسرتی، باران تو را از ما نمیگیرد
تو پژواک صدای خستهی این ملتی ای مرد!
بدان ای کوه! کوهستان تو را از ما نمیگیرد
تو ابراهیمی و آتش -گلستان نه- بهشتت شد
و دیگر مکر نمرودان تو را از ما نمیگیرد
به خط خون تو سطری جدید آغاز خواهد شد
که هرگز نقطهی پایان تو را از ما نمیگیرد
جهان تاب غرورت را نیاورد و تو را زخمید
ولی ای غیرت ایران! تو را از ما نمیگیرد
اگر چه نعمتی بودی که قدرش را ندانستیم
خدا حتی پس از کفران تو را از ما نمیگیرد
شهیدت نیز جا دارد که آقایی کند بر ما
شهادت نیز آقا جان! تو را از ما نمیگیرد...
شاعر: مهدی پیرهادی
چه داغ تلخ و غریبی نشسته بر جانها
شکوفه های بهاری اسیر طوفان ها
ببار بر سرمان هر چه خواستی ای ابر
که خاک بر سرمان شد به لطف باران ها
نشسته زخم زمان بر دل ارسباران
نخورده زخم چنین در تمام دوران ها
ببار ابر که از هر طرف به گوش رسد
صدای گریه و زاری ، نوای قرآن ها
سلام ما به شهیدان خاک پاک وطن
که میروند شجاعانه رو به میدان ها
سلام بر تو وطن ای شکوه پا بر جا
اگر چه زخم ولی سربلند بحران ها
سلام حضرت سلطان طوس آقا جان
به سوی خان شما میرسند مهمان ها
شاعر: شهاب مهری
به چشم پنجرهها صبح عید، برگشتی
خوش آمدی پسرم رو سفید برگشتی
فقط نه من، تلفنها به لکنت افتادند
برای گفتن از این که... شهید برگشتی
به روی شانهی مردم که آمدی گفتم:
بلندتر شده قدت، رشید برگشتی
و ایستاده خبردار در مقابل تو
هنوز سرو، که آزاده دید برگشتی
غبار غصه برایش چقدر سنگین بود
شکست آینه، هرگز ندید برگشتی
شاعر: حمیده پارسافر
قلم گنگ است و از شعرم کمی جوهر به جا مانده
همین هذیان فقط در سینه ی دفتر به جا مانده
تو آن ققنوس ِ قاف ِ دوردست ِ آرزو هایی
چرا از تار و پودت خون و خاکستر به جا مانده
چنان خمپاره ها در استخوان هایت فرو رفتند
که در گوشم صدای پُتک ِ آهنگر به جا مانده
به تیر ِ هیچ صیادی تنت پرپر نخواهدشد
اگرچه در قفس بعد از تو مشتی پَر به جا مانده
چه سِرّی در نهان دارند این شب های سردرگم
که در تفسیرشان، لب ها «هُوالَابتر» به جا مانده
تمام عمر، در من جاری است این رنج ِبی پایان
که از پروانه هایت، شعله ای پرپر به جا مانده
تنی این سو و، آنسو سر به جا مانده است بر خاکت
و هر سو مادری با چشم های تر به جا مانده
به روی کودکانت آب را هم بسته اند ، آری...
هنوز از کربلا یک جلوه ی دیگر به جا مانده...
...
بجوش! رود ِجاری خون ! که انتقام از تبر بگیریم
بجوش و در خود بشوی شب را، که روشنی را به بر بگیریم
شکوفه کن ای نهال زیتون! نهال ِ روییده در شط خون!
رسیده هنگام آن که دیگر، پس از زمستان ثمر بگیریم
گرفته شب تارو پودمان را، نهفته در خود وجودمان را
جوانه کن تا سحر بروید! که سمت خورشید پر بگیریم
به قصد قربت کمر ببندیم،به شوق دیدار، پر ببندیم
بیا که با دستهای خسته، دوباره تیر از جگر بگیریم
نشسته غم در نگاه غزه، کجاست پشت و پناه غزه؟
کجای عالم سراغی از ناجی ِ نهان ِ بشر بگیریم ...
شاعر: مهدی گازرانی
آهسته و بی سر و صدا خواهد شست
آرام آرام بی ریا خواهد شست
بی آنکه کسی بو ببرد باران باز
تا صبح تمام شهر را خواهد شست
...
از بند تعلق و ریا بود رها
رنگی نپذیرفت به جزرنگ خدا
یک عمر غریب زندگی کرد و کنون
برگشت به آغوش غریب الغربا