چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۹

همزمان با سراسر کشور و به مناسبت شهادت سید مقاومت؛

عصر شعر «راز نصرالله» در زاهدان برگزار شد

عصر شعر «راز نصرالله» در زاهدان برگزار شد

به منظور پاسداشت یاد و خاطره شهید سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان و سید جبهه مقاومت، عصر شعر «راز نصرالله» همزمان با سراسر کشور در زاهدان برگزار شد.

به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی سیستان و بلوچستان، عصر شعر «راز نصرالله» با حضور چند تن از شاعران استان و رزمندگان دوران دفاع مقدس همزمان با سراسر کشور در زاهدان برگزار شد.

سردار غلامرضا باغبانی، رئیس هیات رزمندگان اسلام استان در این برنامه با اشاره به قدرت اثرگذاری شعر، گفت: گاهی یک بیت شعر می تواند به اندازه چند کتاب در جامعه اثرگذار باشد.

عصر شعر «راز نصرالله» در زاهدان برگزار شد

وی ادامه داد: امروز با دشمنی مواجه هستیم که منطق را نمی فهمد و فقط با زبان زور باید با او سخن گفت. اسرائیل جنایت های خود را با پشتوانه آمریکا انجام می دهد و دستش به خون همه مظلومان آلوده شده است.

سردار باغبانی با اشاره به اینکه ایران تاکنون شروع کننده هیچ جنگی نبوده است، گفت: جمهوری اسلامی تاکنون به حرف های خود عمل کرده است. ضمن اینکه ما به شدت از جنگ متنفر هستیم اما در دفاع از خود هیچ تردیدی نخواهیم کرد و همواره مدافع مظلومان خواهیم بود.

فعال فرهنگی سیستان و بلوچستان گفت: عملیات وعده صادق و حضور بی نظیر مردم در نماز جمعه تهران به امامت رهبر معظم انقلاب پیام روشنی برای همه دنیا بود که ما از اعتقادات خود دست برنخواهیم داشت.

وی در پایان از شاعران و نویسندگان استان خواست تا با فکر و اندیشه جامعه را به حرکت در آورند و با قلم خود زمینه ساز و بستر ساز حرکت های بزرگتری در جامعه شوند.

در ادامه جمعی از شاعران استان اشعار خود را در وصف شهید سید حسن نصرالله و خواندند.

عصر شعر «راز نصرالله» در زاهدان برگزار شد

عابد بلوچزهی

شوم پال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی            مرگ ءِ ھال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
تو کہ شیرانی ھونڈ ءَ سرگ سیھ دیئے          گوش ٹال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
نرمزار مئے کدی نوں نہ بکش اَنت ترا        زِند زوال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
چَنکے آپ ھرچ مسلمان اگاں نوں بہ کنت      چے مجال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
مور ءِ بادشاھی ءَ تو گَل ئے یَک دو روچ       اِے مسال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
اِے کہ گُٹّ ءَ تئی تُرّ وارت لوپ بیت             جِند ءِ شال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
روچ ءُ ماہ آتکگ ءُ درُست تئی بیگھ اَنت         گُڈّ ءِ سال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
آتک وھدے کہ نوں سجَّئیں لوگمان                رَبّ ءِ مال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
مَرگ تئیں دُژمن ءِ گوش بُناں نوں سر اِنت       سر شَمال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
سر گرور ءَ تئی پُرّ ءُ دیوانگ ئے                بس بٹال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی
سَید حسن زندگ اِنت جنگ کنت انگت ءَ        نوں چہ ھال اِنت تئی تو نہ ئے وت سھی

فالت شوم و بختت برگشته است و تو خودت خبر نداری ...

خبر مرگت همه جا پیچیده و تو خودت خبر نداری ...
تو که سر در لانه ی شیرها فرو می کنی،

تکه بزرگه ات گوشت خواهد شد و تو خودت خبر نداری ...
دلاوران ما تو را نخواهند بخشید

 زندگی ات رو به زوال است و تو خودت خبر نداری ...
اکنون اگر هر مسلمان به اندازه ی دو کف دست، آب به سمتت بریزد،

 مجالی نخواهی یافت و تو خودت خبر نداری ...
مورچه وار به خاطر سلطنت یکی دو روزه و زود گذرت خوشحالی می کنی

 و این مثال توست و تو خودت خبر نداری ...
اینی که دور گلویت می چرخد و حلقه می شود،

شالیست که خودت بافته و از آن خودت است و تو خودت خبر نداری ...
روز و ماه زندگی ات به غروب رسیده و پایان یافته اند

سال آخر زندگی ات است و تو خودت خبر نداری ...
اکنون وقتی رسیده است که تمامی خویشان و وابستگان تو،مُردہ و بی جانند و تو خودت خبر نداری ...
ای دشمن مرگ به بناگوش تو رسیده است،

و بادھای پر گَرد و غبار با شدت بر سرت وزیدن گرفته اند و تو خودت خبر نداری ...
کله ات پر از غرور است و دیوانگی می کنی،

فقط خودستایی و رجز خوانی می کنی و تو خودت خبر نداری ...
سید حسن زنده است و همچنان می جنگد، تو چه خیال کردہ ای ؟! و تو خودت خبر نداری ...

عصر شعر «راز نصرالله» در زاهدان برگزار شد

علیرضا سنچولی  ( عادل سیستانی ) 


دلم می گیرد از آوار دیوار             شرابم می شود خون ، وقت افطار
تنم می لرزد از فریاد موشک          نمی خوابم مگر با یاد  موشک
کنار دست من ، دستی قلم شد     و چندین خانه آن سو تر ، عدم شد
کسی باور ندارد داغ من را                  نمی بیند عزای باغ من را
تمام لاله هایم را ربودند                 هزاران میوه ی باغم کبودند
به لب های ترک دارم ، نمی  نیست     غم و اندوه من درد کمی نیست
کجایید ای مسلمانان عالم ؟            نمی بینید این اندوه و ماتم ؟
همه گل های من پرپر شد امروز               عزای دین پیغمبر شد امروز
حرامی ها  کمر بر جنگ بستند            حریم و حرمت ما را شکستند
نوار غزه مدفون در گلوله                  هویدا می شود خون در گلوله
من اینجا غرق در اندوه خویشم             غریب افتاده در این قبله کیشم
من و دستان خالی تر  ز  خالی               من و داغ دل و افسرده حالی
من و فریاد های بی سرانجام                ولی دلخوش به گردان های قسام
کجایید ای مسلمانان  عالم ؟                نمی بینید این اندوه و ماتم ؟
مرا با طرح غربی سر بریدند                   فلسطین را به قربانگه کشیدند
جدا کردند از ما اصل مان را                  فرو پاشیده از هم نسل مان را
به اسرائیلیان پیغام دادند                     پیام خواری  اسلام دادند
همان دینی که در  عالم  درخشید                   به قلبم نور بی اندازه  بخشید
همان دینی که راهی تازه دارد                  به انسان ها نگاهی تازه دارد
همان دینی که قدس ام ، قبله اش بود              فرو  افتاده  در این آتش  و دود
کجایید ای مسلمانان  عالم ؟                  نمی بینید این اندوه و ماتم ؟

قبله ی غریب اثر: علیرضا سنچولی( عادل سیستانی ) از کتاب دیدار شیرین  چاپ سال ۱۳۹۴ 

عصر شعر «راز نصرالله» در زاهدان برگزار شد

احمد بختیاری

ما چونخلیم  و  صنوبر های  سرسبز  خدا
ریشه در خون خدا داریم  و در دشت ولا

آن درختی را که بر پایش خورد تیغ و تبر
بی گمان روید زجانش ترکه های تازه تر

زین سبب روح خدا فرمود سرّ این  خبر
ملّت ما با شهادت می شود  بیدارتر

***************

فلسطین  سرزمین نور و وحی و قبله ی اول

چه آمد برسرش ای مردم آزاده برخیزید

چه شام تارو سنگینی

شبیه پرده ایی تاریک می ماند

وشاید یک نمایش از خیال و وهم می باشد

وشاید نه !

صدای شیونی جانسوز می آید

شبیه شیون پرسوز مادر مرده، اما نه!

صدای آه طاقت گیر یک مادر

که جان کودک و فرزند وجانِ همسرش ،جامانده در سنگینی آوار

صدای شیون جان سوزِ یک مادر، میان قهقه ی مستانه ی دژخیم پیچیده

ویک خواهر،که جانش پر زترکش روی دستان برادربود

برادر بی محابا می دود تا سمت درمانگاه صحرایی

به زیربارش سنگین بمب و آتش‌ سنگینِ خمپاره 

که می بارید آتش پشت آتش، بر عروسک های جامانده

به زیر سینه ی آوار

ودر سویی دگر فریاد شوم و قهقه تلخ مسلسلها

که ضرب آهنگ  سخت و مرگ فام آن

شبیه قهقهه شوم شیطاطین بود

شیاطین غرق درفولاد بی رحمی

همش آشفته از فرجام مرگ خویش

 زبیم خنجرسرخ یمانی ها و خشم شام

واز جوش و خروش و غیرت سرشار ایرانی

ونصرالله نزدیک است

شب دژخیم می افتد، به گرداب سحرخیزان

و خون سرخ نصرالله پیروز است ای یاران  

رسیده وقت پیروزی، طریق القدس نصرالله

و مکر خیل خفاشان خون آشام آدم خوار و کودک کش

به قهر شیر مردانِ ستبرو استوار وسخت و فولادین

درون گور خواهد رفت  

وجود قدس سرشار از نماز صلح خواهد شد

وشادی های زیتونی گلوی بلبلان را می کند شیرین

*********

نخستین قبله گاه دل، فلسطین سرزمین نور

فلسطین سرزمین بارش توحید

فلسطین سرزمین صلح و خاک سبز زیتونی

چه شد اما

به خون لاله ها رنگین و غمگین شد

کجاشد عشق

کجا شد حسّ آدم وارِ آدم ها

که درحال تماشای سقوط نام انسانست

و با دستان صهیون زادگان غرب خون آشام 

به تیرو ترکش جلاد های شومِ کودک کش

به آغوش غریب مادری آواره در صحرا

شده پرپر

وجود کودکی زیبا

و بابایی به جای نان و خوشحالی

در آن سو کیسه ای خونین به دستش داشت

درونش پاره های غنچه ای پرپر

واین است آن حقوق بی بشر کابلیس غربستان

برای هم رهانش خوب می بافد

به این اصحاب فیل شوم باید گفت

حدیث مرگشان در آخر راه است

ابابیل خدا از غیب می آیند

و بر جان به دور از رحم جلادان

یقینا آتش سجیل می بارد

عصر شعر «راز نصرالله» در زاهدان برگزار شد

محبوبه کلبعلی

با همان صلابت همیشگی ات

به میدان بیا

 رجز بخوان ،نصرالله !

باد

صدای تو را

به امواج مدیترانه می‌سپارد ...

موج‌ها را

 غریو فریاد تو می‌آشوبد

 و طوفان در پی طوفان

 به ضاحیه می‌رسد                                                                          

 تا دشمن از سایه خودش روی ویرانه‌های جنوب بترسد

و سنگ‌ها در دست کودکان فلسطینی سلاح شوند

و مردان مقاومت از تانک‌های مرکاوا ،تابوت بسازند

و گردان رضوان پرچم خورشید را در مسجد الاقصی بالا ببرند

 .سید حسن فرزند تمام مادران چشم به راه

از برق چشم‌های کودکان فلسطینی

به آسمان اورشلیم ،نگاه کن !

که چگونه ،خون بهای تو پیام آور صبح پیروزی خواهد شد.

عصر شعر «راز نصرالله» در زاهدان برگزار شد

محمد زارعی

بیزارم از این مردمو این من منا شون    از گفته ها از کرده ها از فتنه هاشون

از مردم خود بین خود رای خود اندیش    این مدعیان دروغین بشر با گفته هاشون

بیزارم از اینها که گر پایی بلنگد    گوش فلک را کر کند واویلا هاشون

دست نفاق بگرفته حلقوم فلسطین    دستان فتنه می فشارد گرده هاشون

کشتند جوانان و زنان و کودکان را     ای اف بر این نسل پلید و همرهاشون

از هرزمین خون می بارد اینک    کو پادشاهان عرب با نوچه هاشون

این نابکاران بد تر از عاد و ثمودند   صد مثنوی میخواهد این راز بقاشون

یارب بلا نازل نما بر کاخ ایلات    در هم بپیچ تومار این آدم کشاشون