به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانههای عمومی استان همدان، محفل ادبی همگتانه اداره کل کتابخانههای عمومی استان همدان، میزبان پنجمین شب ویژه برنامه ده شب ده محفل مورخ پنجم شهریورماه محفل ادبی نهاد کتابخانههای عمومی کشور بود. این برنامه با حضور شاعران آیینی استان همدان از جمله مسعود طاهریعضد، رضا ابوذری و مریم برزگر برگزار شد.
رضا ابوذری مداح و شاعر آیینی در این آیین به خوانش شعر زیر پرداخت:
به بارگاه تو می آورم پناه دوباره
خوشا پناه به آن صحن و بارگاه دوباره
به جاده می زنم این بار هم به شوق نگاهت
به این حقیر بیفتد مگر نگاه دوباره
چو قطره ایم به دریای بی کران تو راهی
گدا پناه می آرد به سوی شاه دوباره
برادریم در این راه رنگ فرق ندارد
که هم سفید می آید که هم سیاه دوباره
امیدوار به لطف تو دل به جاده زدم باز
که بازگردم از این راه سر به راه دوباره
شکسته خسته پریشان و بی پناه ترینم
به بارگاه تو می آورم پناه دوباره
مریم برزگر نیز شعر زیر را ارائه داد:
یا لطیف
اومدم تا بگیرم ای ارباب
از تو توفیقِ روضه خونی رو
بگذرونم تو راهِ کرببلا
مثل عباسِ تو جوونی رو
از ازل تا قیامت این دنیا
بر مدارِ غم تو میگرده
مجلس روضههای ما یک عمر
با لبِ تشنهی تو سر کرده
شهر ما از غروبِ عاشورا
هر محرم سیاه میپوشه
تو رگِ غیرتِ مسلمونا
خونِ خونخواهیِ تو میجوشه
السلامُ علیکَ یا عطشان
ای ذبیحِ غریبِ کرببلا
این دلِ ما و بیعتِ تو حسین!
السلامُ علیکَ خونِ خدا
معنیِ شمسُ کُوِّرَت باید
بر سرِ نیزه ها سرِت باشه
باید این سوزِ سینه ها اثرِ
تاولِ پای دخترِت باشه
توی گوش زمونه میمونه
تا ابد نالهی علی اصغر
قصهی خیمههای تو آتیش
ماجرای سرای بی پیکر
زنده میمونه کربلا اما
تشنگی و ستم نمیمونه
لشگرِ نو ظهورِ ثارالله
بی امیر و علم نمیمونه
زینبا راهیِ حرم کردن
قاسما رو که یاورت باشن
محسنا رو بزرگ کردن تا
ارباً اربای اکبرت باشن
دشمنِ سر سپردهی تو مگه
بار دیگه ببینه خوابش رو
تو اسارت ببینه زینب رو
بشکنه حرمت حجابش رو
هگمتانه حسین ها داده
تا به دنیا بگه پیامت رو
ما یه روز از یزید میگیریم
با ابا صالح انتقامت رو
مهشاد زنگنه نیز به دکلمه شعر زیر پرداخت :
به نام خدای تمام خوبی ها
اللهم صل علی محمد و آل محمد
سلام بر تو ای مهربانِ رشید
ای صاحب صفای رسول
ای پسر فاطر آسمان و زمین
ای نیام علی در دست
ای کلام خدا بر زبان
ای ابای آل الله بر دوش
ای بوسه ی ام ابی ها بر گلو
ای وارث خون خدا
سلام بر تو ای حسین
در روز واقعه قراری با آسمان بستی
اینکه ریسمان خدا را نوری باشی
تا پس از تو شیعیانت مسیر ژرف کهکشان منتهی به عرش را گم نکند
قرار بستی که آب های زمین پس از تو ذکری جز سلام بر تو نداشته باشند
قراری بستی که هرگز زمان و زمین فراموش نخواهد کرد
و با من قرار بستی که راهت را و هدفت را سر لوحه ی زندگی خویش بدانم.
قرار عشق بستی با عاشقان راستینت
و کودکی که امروز سلامش را بی پاسخ نمی گذاری غرق در تمنای نگاهت است
هر بار که تو را صدا می زنم فرشته های زیادی را لمس می کنم که در آسمانِ بودنت، دور مرا گرفته اند
آه که پاقدمشان چقدر سبک است
مگر میشود کسی حاجت دلش را نگرفته از کوی تو باز گردد
هر روز اگر روز تو است و هر مکان اگر کربلای تو است
دستم را بگیر ای فدای ندای "هل من ناصر" ات!
قبول بدار و مدد کن
می خوام من هم از خیل حبیب ابن مظاهر های تو باشم
ای فدای لب های در عطش ات
که تشنه تر از آن برای پیوستن به جام الهی ندیده ام
بنگر مرا
ببین مرا که:
آب می خورم ولی کسی به تو
راه آب را نشان نمی دهد
می خورم چقدر شربت و کسی
دست تو یک استکان نمی دهد
اشک های من برای دیدنت
چشم خسته ی مرا دوباره شست
با تمام کودکی ببین چقدر
قلب من در انتطار روی تواست
سینه می زنم و فکر می کنم
سینه ام برای تو سپر شده
پای روصه ات به من نگاه کن
عاشقت کمی بزرگتر شده
مسعود طاهریعضد، شاعر و دبیر محفل ادبی هگمتانه استان همدان نیز اشعار زیر را خوانش کرد:
مشک بر دوش
آب از آن سوی شط آهسته دارد می رود پایین
مشک بر دوشی از این سو خسته دارد می رود پایین
آنچنان دارد غبار از پشت اسبش می رود بالا
که تصور می کنی یک دسته دارد می رود پایین
آسمانی خو است ، مه سیما است ، اهل عالم بالا است
مثل برق از آسمان ها جسته دارد می رود پایین
مشک را لبریز کرد از آب ، دارد باز می گردد
رو به رویش لشگری پیوسته دارد می رود پایین
آه ، شمشیری فرود آمد عمود آهنینی نیز...
خون از آن پیشانیِ بگسسته دارد می رود پایین
دست خود را داد اما مضطرب از خویش می پرسید
آب از مشکم چرا آهسته دارد می رود پایین؟
خیمه از غم سوخت وقتی دید از بالای تَل ناگاه
خواهری با قامتی بشکسته دارد می رود پایین
اهل مسجد! بر سر مسجود عالم تیر باریدند
خون شبیه شبنم از گلدسته دارد می رود پایین
کهکشان این داغ را برداشت اما بی گمان او هم
بار سنگین روی دوشش بسته ، دارد می رود پایین
گل سرسبد(شعر نوجوان)
(تقدیم به حرم شش گوشه ارباب بی کفن)
چشم من تا میان باغ شکفت
همه گل ها به خنده افتادند
غنچه ای گفت "یک صدا صلوات"
صلوات محمدی دادند...
نرگسی گفت دوستان ای کاش
هدیه در دست مادری باشم
یاسمن گفت من دلم می خواست
لای موهای دختری باشم
لاله ای گفت آرزو دارم
ظرف آب پرنده ها بشوم
یک رز سرخ گفت می خواهم
توی دست عروس ها بروم
من ولی با نگاه صورتی ام
روی شاخه سری تکان دادم
باغبان آمد و سری چرخاند
من خودم را به او نشان دادم
جز کبوتر که داشت پر می زد
آرزوی مرا کسی نشنید
باغبان زیر لب دعایی خواند
آمد آهسته ساقه ام را چید
او مرا یک گل بهشتی خواند
اولش از خجالت آب شدم
بعد از آن توی کارگاهی شاد
قطره قطره گلاب ناب شدم
لطف تو شاملم شده آقا
منعم از سفره ای کرم شده ام
دست آخر ضریح را دیدم
عطر شش گوشه ی حرم شده ام
ارسال نظر