به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه ها ی عمومی استان اردبیل، ویژه برنامه «راویان بالندگی» با حضور پروانه رضاقلیزاده، مدیرکل کتابخانه های عمومی استان اردبیل؛ عبدالله بحرالعلومی، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان؛ امیر رجبی، رئیس حوزه هنری استان و با شعر خوانی شاعران برجسته انقلابی از استان های اردبیل و آذربایجان شرقی به صورت مجازی برگزار شد.
مدیرکل کتابخانه های عمومی استان در این مراسم با بیان اینکه، انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب فرهنگی بود، اظهار داشت: تاثیرات این انقلاب در حوزه های فرهنگی و تفکر و اندیشه و گفتمان دینی، فراتر از مرزهای ایران گسترده شده و این گفتمان در بین مردمان آزاده جهان بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته است.
رضا قلیزاده پرورش شاعران جوان انقلابی در آستانه انقلاب ۵۷ و بعد از آن در دفاع مقدس و دوره های بعد را نقطه عطفی در تاریخ این انقلاب دانست و گفت: شاعران در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی با سرودن شعر های انقلابی، الهام بخش جوانان برای مقابله با توطئه دشمنان بوده اند.
در ادامه این مراسم مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: زمانی که جهان غرب با مانورهای گسترده فلسفی و اشاعه فرهنگ مادی گرایی سعی در خالی کردن دنیا از علوم دینی و معرفت اسلامی داشت، جمهوری اسلامی با بهره گیری از ادبیات غنی اسلامی و شعارهایی که بعد از ۴۲ سال هنوز ماندگار است، شکل گرفت و گفتمان اسلامی را در سراسر دنیا گسترانید.
وی به نقش برجسته شاعران انقلابی آذری زبان در دوران های مختلف قبل و بعد از انقلاب اشاره کرد و گفت: در عرصه شعر انقلاب حضور شاعرانی چون استاد شهریار بسیار پررنگ بود و این شخصیت بزرگ در پرورش شاعران جوان انقلابی همچون جلال محمدی، شاعر منتخب این برنامه، نقش موثری داشته است.
رئیس حوزه هنری استان نیز در این مراسم با قدردانی از اقدام ارزنده نهاد کتابخانه های عمومی کشور در برگزاری ویژه برنامه راویان بالندگی، گفت: به برکت نظام مقدس جمهوری اسلامی، عناصر برجسته ای در حوزه های مختلف علمی و فرهنگی رشد کرده اند و این اقدام نهاد در رشد و بالندگی بیش از پیش شاعران متعهد انقلابی موثر خواهد شد.
در ادامه این مراسم مهدی میرزا رسول زاده، از شاعران انقلابی اردبیل و جلال محمدی، از استان آذربایجان شرقی، شعر خوانی کردند.
باز باید ترانه بنویسم
از تب و تازیانه بنویسم
خاطراتی به خاک مدفون را
تاجداری همیشه ملعون را
جیره خواران شهربانیها
یا بلانسبت از فلانیها
ای قلم شعر بی بهانه بگو
باز از چرخش زمانه بگو
از کسانی که در قفس بودند
عاری از حیله و هوس بودند
حرفهایت اگرچه تکراری است
فارغ از واژه های اجباری است
قصه عزم و مشت و تکبیر است
صحبت از جنگ خون و شمشیر است
در خبرها دوباره می خوانی
از همان ها که خوب می دانی
تیر و توپ و تفنگ و ترکش را
دوره غاصبان سرکش را
روزگاری سیاه و وحشتبار
عصر جلادهای دهشتبار
آری آری به یاد بسپارید
جای باران گلوله میبارید
در خطر بود آبروهامان
زهر در کام آرزوهامان
خاک پاک وطن که لک برداشت
ناگهان آسمان ترک برداشت
یاسها با گلوله رقصیدند
سروها رخت رزم پوشیدند
لاله ها عاشقانه خود دادند
باز آموزش جنون دادند
باز موسی تبر به دوش انداخت
نیل را باز در خروش انداخت
جان فرعونیان به تنگ آمد
شیشه عمرشان به سنگ آمد
آیه های خدا که دیده شدند
پرده های ستم دریده شدند
صبح تاریک و سرد بهمن ماه
مردی از قلب آسمان در راه
پیری از جنس آب و آیینه
پاک و صاف و زلال و بی کینه
با خود آورد بوی باران را
مرهم زخم داغداران را
شاخه ها مملو از جوانه شدند
خنده ها مست و عاشقانه شدند
روزهایی پر از ترانه و نور
مزد ایمان مردمان صبور
الفبای محبت
من نه در مکتب معانی و بیان آموختم
شاعری از دلبر شیرین زبان آموختم
جز سپاس و حرمت و افتادگی پاسخ نداشت
از ادب حرفی اگر از این و آن آموختم
سینه ام را بارها تیغ برادرها شکافت
رسم اخوان صفا در این میان آموختم!
دشمنی با دوستان و دوستی با دشمنان!
بس شگفتی ها که از این دوستان آموختم
آنچه در خردی روا بود از پدر آموختن
از درشتی های ابنای زمان آموختم
امتحان را عاقبت تیری به قلب پیر زد
هرکه را از کودکان علم کمان آموختم
از فتوت نامه ها کی می توان آموختن
آنچه من از خدمت هر پهلوان آموختم
روح آرش را روان بینم پی پیکان خویش
مرزبانی را از اینسان قهرمان آموختم
در وطن مردن ، ولی از اجنبی رخ تافتن
از شکوه غیرت ستارخان آموختم
ترکمانچای و گلستان سوخت جانم ،چون ارس
از سرشک این سوز جان را ترجمان آموختم
آنچه بر میهن گذشت از فتنه ی اغیار و یار
از نیاکان داستان در داستان آموختم
جان فشاندن در ره ایران به هنگام خطر
از جوانمردان آذربایجان آموختم
مثل توفان، بال همت شد تمام هستی ام
تا عبور از قله ی آتشفشان آموختم
سوختن در عشق و داغ دوست پنهان داشتن
از شقایق های بی نام و نشان آموختم
در زمین آن آرمانشهری که می جستم نبود
از شهیدان راه شهر آسمان آموختم
ابجد عشق و الفبای محبت بود و بس
آنچه من از اهل دانش در جهان آموختم
نیست بی حبّ علی ایمان بجز کفر و نفاق
عبرتی از ماجرای نهروان آموختم
قبله گاه آفتاب است آستان اهل بیت
سایه آسا سجده بر این آستان آموختم
جز مدیح مصطفی و خاندان او نبود
از سخن گر آخرت را ارمغان آموختم
خم نکردم از تفاخر سر به کاخ «کدخدا»
تا گدایی بر در این دودمان آموختم
چون نباشم ایمن از شرّ شیاطین زمان
حب حیدر را اگر حرز امان آموختم
شاه مردان، ایلیا، حیدر، اسد، مولی، علی
آنکه نامش را به هر لفظ و لسان آموختم
نیست بر لوح دلم نقش نگار دیگری
مهر آل مصطفی را نقش جان آموختم
از تیش یکدم نیاسودم در آشوب سفر
بیقراری از درای کاروان آموختم
روبه مشهد کردم و در حلقه ی اهل نیاز
عرض حاجت بر امام مهربان آموختم
در مزار حضرت زینب نهادم سر به خاک
اشکریزان، سوگواری را فغان آموختم
در کویر قم، بهشت معرفت را یافتم
یا نشانی از مزار بی نشان آموختم
در شمیم شعله ی شمع محبت سوختن
یک شب از پروانه های جمکران آموختم
از خدایان زمین برتافتم روی نیاز
بندگی تا بر درِ صاحب زمان آموختم
هر کدام از شاعران مدح کسی آموختند
من ثنای مصطفی و خاندان آموختم...
ارسال نظر