به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، نامه بهار سادات خادمی، نوجوان ۱۷ ساله قمی به نویسنده محبوب خود، هوشنگ مرادی کرمانی که در جلد اول کتاب هدهد سفید منتشر شده، به شرح زیر است:
برای آقای هوشنگ مرادی کرمانی
کاش داستان های تان تمام نشود
آقای نویسنده عزیز سلام، امیدوارم حالتون خوب باشد
می دانید داشتم به یک شروع متفاوت فکر میکردم؛ شروعی که «سلام، حالت چطور است؟» نداشته باشد. راستش آدم دلش میخواهد در این جور مواقع کمی تفاوت به خرج دهد. گفتن این چیزها مثل این است که اصلاً حرفی نزده باشید یا دست کم آن حرفها از زبان خودتان نباشد. چیزی است که همه میگویند و حالا تو به تبع دیگران این کار را میکنی. اما بالاخره باید از یک جایی شروع کرد، نه؟
یکبار سالینجر از زبان هولدن گفته بود «چیزی که درباره کتابها حال می دهد این است که بتوانید بعد از خواندنش زنگی به نویسنده اش بزنی» و من یادم میآید بعد از تمام کردن «نخل» همین حس را داشتم. منتها دلم می خواست می توانستم با مراد صحبت کنم و کتاب های بیشتری ازتان بخوانم؛ «نخل» برایم از اولین ها بود و اولین ها همیشه در ذهنم جاودان خواهند ماند. به نظرم کتاب خوب کتابی است که با تمام شدنش تو تمام نشوی توی داستان بمانیم هیچ وقت نخواهی کتاب تمام شود و نقل از آن کتاب هاست راستش همیشه منتظر جلد دومش بودم میدیدم کتابهای دیگر تا چندین جلد پیش میروند و دلم می خواست مراد زندگی طولانی تری روی صفحات داشته باشد.
همیشه دلم می خواست بهتان بگویم «نخل» را روی قفسه کتابی که انتظارش را نداشتم پیدا کردم و بعد از خواندنش سه سال تمام کتاب را پیش خودم نگه داشتم. می ترسیدم به کتابخانه برش گردانم و همه آن تصورات محوشوند.
ذهنیت دقیقی از داستان داشتم، هنوز هم دارم. خواندنش باعث میشد بتوانم زندگی را از نگاه مراد ببینم و این برای من که تنها ده سال داشتم طعمی تازه داشت.
حالا که همه اینها را گفتم بگذارید از فرصت سوء استفاده کنم و سوال هایم را بپرسم: «چطور میشود داستانی نوشت و در روند نوشتن مایوس نشد؟»؛ «چطور میشود ۳۰۰ صفحه کتاب نوشت و خسته نشد؟»
فکر میکردم نامهام طولانی تر از این حرف ها بشود، اما به گمانم در یک ریز نوشتن برخلاف یکریز حرف زدن مهارت چندانی ندارم. شاید فقط بخواهم سوال های بیشتری بپرسم. این تنها چیزی است که میشود در اولین نامه نوشت و پشیمان نشد. حتی همان هم پشیمانی می آورد. مردد میمانی کدام سال را بپرسی. هرچند پشیمانی ناگزیر به سراغم می آید، اما سوالی هست که دلم میخواهد جوابش را بدانم؛ این که «چطور میشود بدون داشتن تجربه های زیاد اثری ماندگار و پخت خلق کرد؟»
بنا را بر این گذاشته اند که نامه ام را می خوانید و جوابش را می دهید؛ امیدوارم ناامیدم نکنید.
الحاقیه: آخرین باری که خواستم یک نفر جواب ایمیل دو صفحه من را بدهد دو ماه پیش بود و آن جواب به حدی خشک، رسمی و کوتاه بود که با خودم گفتم «ای کاش هرگز چنین چیزی را نمی خواستم»
بهار سادات خادمی ۱۷ ساله از قم
*
اما نامه این نوجوان کتابخوان قمی در شماره بعدی «هدهد سفید» یعنی جلد دوم، با پاسخ هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده مطرح کشورمان همراه شد که آن را در ادامه میخوانید:
از هوشنگ مرادی کرمانی برای بهار خانم
الحاقیه ای برای یک دوست
دوست گل، اهل کتاب و نوشتن، کنجکاو و هوشمند
بهار خانم سادات خادمی سلام
۱. روزگارت خوش، نامهات خوشحالم کرد. چند سوال در نامه ات پیدا کردم که بد نیست اول به آنها جواب بدهم پیش از آنکه به قول خود تأثیر تکرار ها و کلیشه ها شوم.
در خصوص ادامه کتابهای موفق که شیفتگانی پیدا میکنند، من اعتقادی به ادامه کتاب و داستان هایی که «گُل» می کنند نداشته و ندارم. با نوشتن و انتشار آنها معمولا میروم سراغ چیزی که ننوشته باشنم و با قبلی خداحافظی می کنم. چون فکر میکنم چسبیدن به دُم هر اثر موفق و مورد توجه، آدم را از پرداختن و کلنجار رفتن و به عبارتی کُشتی گرفتن با مضمون ها و ایده های تازه باز میدارد و ادامه کتاب منتشر شده صلاح نیست. کش دادن هر چیزی از ارزش و یگانه بودن آن میکاهد و نمی گذارد خواننده با خیال و تجربه خود آن را در ذهن ادامه دهد یا درون ذهن خود نگه دارد (قصههای مجید ۱۴۰ داستان آماده بود که فقط ۳۸ تا از آنها را برای کتاب انتخاب کردم).
۲. نوشته اید «چطور میشود داستانی نداشت و در روند نوشتن آن مایوسنشد؟»
چون داستان آن در ذهن خوب پرورانده نشده، خوب جا نیفتاده. درست مثل ریسمان سستی است که هر لحظه ممکن است از جایی پاره شود. مثل بچه ای نیست که در شکم مادر ذره ذره پرورش می یابد و همگام با خیال ها و رنج های روحی و بدنی مادر رشد می کند و مادر نمی تواند از آن دل بکند و تا آن را به دنیا نیاورد راحت و آسوده نمیشود.
۳. «چطور میشود بدون داشتن تجربه زیاد اثری ماندگار و پخته خلق کرد؟»
این سوال مثل این است که بپرسید «چطور میشود با چندتا آجر و نصف کیسه سیمان ساختمانی ۱۰ طبقه ساخت؟» که جوابش معلوم است «نمیشود، نمی شود». مصالح کافی نیست و به قول حافظ «صد نکته غیر حسن بباید که تا کسی مطبوع طبع مردم صاحب نظر شود» (خدا کند شعر را درست نوشته باشم چون چند روایت و برداشت از آن وجود دارد).
اما یک نکته شما در هر شرایط سنی مذهبی بدنی و غیره که باشید حتماً چیزهای جلوی راهتان سبز می شود که میتوانید به آنها نگاهی نو بندازید و با همان قدرت تخیل و موقعیت زیستی خاص چیزی بنویسید که قابل خواندن باشد. به شرطی که صداقت داشته باشید ،خیلی شیفته استعداد و تصور رسیدن به موقعیت های بزرگ و دچار خودخواهی های آزاردهنده نشوید. بگذارید خودش برود و خودش را نشان دهد مثل بچه ای که به مدرسه می فرستید که باید خودش را میان سایر بچه ها اداره کنند.
اما به قول خودتان «الحاقیه»
دوست خوب من، هیچ وقت در هیچ شرایطی بدون در نظر گرفتن حال و روز و حوصله و سن و گرفتاری های روزمره و بدنی کسی نویسندهای را قضاوت نکنید و توقع نداشته باشید بدون داشتن وقت زیاد منشی و ... بنشیند و با تکتک خوانندگانش که مسلمان عزیز و دوست داشتنی هستند، مفصل و آنطور که آنها میخواهند گفت و گو و با آنها عشق و حال کند. ممنون که احساس ات را درباره داستان «نخل» بیان کردی و بعد از سال ها من را به یاد آن درخت که نماد مادرم بود و هست انداختی.
شادمان باشی و موفق. دوستم داشته باش دخترم. به عزیزانت سلام برسان.
هوشنگ مرادی کرمانی