«ماهیها پرواز میکنند» یک سفرنامۀ حج است که در ۱۴ فصل یا به تعبیر خودِ کتاب، در ۱۴ شوط، نوشته شده است. نکتۀ شایانتوجه دربارة شیوۀ روایت این اثر، آن است که با زاویۀ دومشخص و خطاب به خود نویسنده، بیان شده و گویی نویسنده و مخاطب اثر یک نفر است که دارد خاطراتش را مرور میکند و سفرنامه را برای خودش مینویسد.
ماجرا، داستان دختر معماری است که به سفر حج رفته و تنها بهدنبال ویژگیهای معماری اسلامی میگردد، اما در طول این سفر زمینی، درگیر سفری ذهنی و معنوی نیز میشود که جذابیتهای متفاوتی برای او -و البته برای خوانندۀ اثر- ایجاد میکند.
در فرازی از کتاب میخوانیم: «هنوز هم داشتی با خودت گیج میزدی که آن سفر ناگهانی چه باری برایت داشته است. هنوز هم دلت مثل جوجهگنجشکی که از میان درختان بهشت افتاده بود کف خیابان، میتپید. قلب گنجشک مثل ویبرة تلفنت در کف دستت میتپید و میتپید تا اینکه انگار تماس برای همیشه قطع شد و قلب از ویبره افتاد».
«هر چه اعتراض میکنی و میگویی کجا میبردنت، کسی جوابت را نمیدهد، نمیدانی به عمد حرف نمیزنند و یا واقعاً فارسی بلد نیستند. هزار جور فکر و خیال میآید کنج ذهنت... لابد باید دیوانهترین دختر جهان باشی که با دیدن تابلوی اداره پلیس و دستگیر شدنت خوشحال شوی. لااقل مطمئن شدهای که مثل آدمرباهای تهران، دزدی در لباس پلیس نیستند... یک برگه میگذارند جلویت و با توپ و تشر حالیت میکنند پُرَش میکنی. دوربینت را هم میبرند و کیفت را هم میگردند. با بیرون ریختن رژ، ریمل و ادکلن لابد فکر میکنند به یک فروشگاه لوازم آرایش دستبرد زدهای...»