به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان کرمانشاه، سوگواره مجازی نهاد کتابخانه های عمومی کشور در هفتمین روز، به میزبانی محفل ادبی بیستون اداره کل کتابخانه های عمومی استان کرمانشاه و با شعرخوانی جمعی از شعرای آیینی، بصورت وبکنفرانس در روزجمعه ۷شهریورماه سالجاری و در محیط اسکای روم با عنوان «ده شب ده محفل» برگزار شد.
گفتنی است؛ نشست شعرخوانی نخستین سوگواره مجازی، با حضور شاعران و مشارکت استانهای کرمانشاه، کردستان، سمنان و ایلام برگزار شد و استان کرمانشاه به عنوان اولین استان برنامه های خود را ارائه داد.
در ابتدای این نشست نماهنگ نوحه خوانی محلی با زیرنویس فارسی پخش شد و سپس منوچهر پروینی، دبیر محفل ادبی بیستون ضمن خوش آمد گویی شاعران و ادیبان مدعو را معرفی کرد.
وی ضمن تسلیت ایام سوگواری شهادت سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) افزود: برگزاری این محفل به مناسبت ایام محرم و از سری برنامه های فرهنگی محافل ادبی نهاد کتابخانه های عمومی کشور است.
منوچهر پروینی دبیر محفل ادبی بیستون به شعرخوانی در این سوگواره پرداخت؛
ای شهسوار معرکه کربلا حسین
ای یکه تاز عرصه عشق و بلا حسین
ای نور آسمان و زمین آفتاب دین
از زاده نژاده شیرخدا حسین
نوباوه رسول و جگرگوشه بتول
پرورده کنار شه اولیا حسین
سرحلقه شهیدان در دشت نینوا حسین
سالار کشتگان سراز تن جدا حسین
تحت امان و باب حواعج تویی
که خلق درمانده چون شوند بگویند یا حسین
سپس سهیل یاری، دکتری ادبیات فارسی، در خصوص ادبیات عاشورایی در فرهنگ اسلامی بیان کرد: هیچ حادثه ای در تاریخ اسلام به اندازه واقعه عاشورا بر شعرا و هنرمندان تاثیر نگذاشته است و ما این را در اشعاری که درباره امام حسین (ع) سروده شده است می بینیم.
وی چند بیت از شعرای اهل سنت که مضمون پردازی هایی درباره امام حسین(ع) و عاشورا کردند بازخوانی و تفسیر کرد:
وی همچنین به تفسیر اشعار عاشورایی که بازخوانی کرد پرداخت.
سپس سید مرتضی معراجی، بهاره سالارآبادی و میلادخانی نیز در این برنامه به شعرخوانی با موضوع عاشورا پرداختند.
بهاره سالارآبادی؛ شعر عاشورایی
داغت نشسته بر دل فروردین،
تا ردّ پای چلچلهها برجاست
با جادهها به سمت تو میآیم
امّا هنوز فاصلهها برجاست
افطار کن سکوت مرا نمنم،
در اعتکاف روشن چشمانت
امشب که از عبور دلانگیزت،
عطر نجیب نافلهها برجاست
خاکستر جوانی تاریخم،
در دست بادهای پریشانحال
در عمق چشمهای شرربارم،
خطّ عبور قافلهها برجاست
عریانتر از خزان درختانم،
جامانده از صدای خودم حالا-
- پاییز گیج رفته، به دنبالش
در شهر برگ باطلهها برجاست
من را به دستهای زمین نسپار
وقتی به سرنوشت تو نزدیکم
وقتی که در کویر تنت روحم،
با کاروانی از گلهها برجاست
لب بستهام به حرمت حکمتها،
بگذار تا خدای خودم باشم
از بندههای یاوهسرا آیا
چیزی به غیر ولولهها برجاست؟!
پسلرزهای گسل به گسل خواندهست
پچپچ کنان به گوش زمین رازی
کز دیرباز بر تن این عالم
آوار خشم زلزلهها برجاست
روشن نشد ضمیر جهان با آن
خورشیدهای قائم بیتردید
بر آسمان بستهی شب اکنون
انبوه ابر مسألهها برجاست
هرچند راه ساحل عاشورا
بی کشتی نجات مهآلود است
امّا مسیر روشن و بیدار است
وقتی نشان اسکلهها برجاست
شد کربلا تمام زمین بانو!
هر روز ما به هیأت عاشوراست
تا بر گلوی صبحدم تاریخ،
تدبیر تیر حرملهها برجاست
در ادامه کلیپ شعرخوانی شاعر نام آشنای کرمانشاهی، محمد جواد محبت پخش شد.
شهید عشق، زمین و زمان گریست تو را
زمین گریست تو را، آسمان گریست تو را
ز سنگ سنگ زمین چشمه چشمه خون جوشید
ز دل برآمدی و دیدگان گریست تو را
ندیده بود کسی خون از آسمان بارد
چو دید خون تو را، ناگهان گریست تو را
تو روح دینی و دین از تو جان تازه گرفت
تو جان شدی به تن عشق و جان گریست تو را
چو مرکبت که ز دل برکشید شیهه درد
وحوش و طیر ، زبان در زبان گریست تو را
هر آنکه جنبش و ادراک و روح و جانی داشت
به هر چه بود مقدر، بدان گریست تو را
قرار داد ز کف هر که قصه تو شنید
کشید نعره ز دل، بی امان گریست تو را
تو نور دیده ایمانی ای حسین شهید
شگفت نیست گر اینسان جهان گریست تو را
سید مرتضی معراجی؛
ای چلچراغ اشک توام روشنای چشم
بنشسته ای تودردل وجانم چه جای چشم
گل کرده باغ خاطردل درهوای تو
بارانی است بازبه یادت هوای چشم
خلوتسرای دیده ی جان خیمه گاه تست
دل منزل تو بوده همیشه جدای چشم
بادافدات هرچه به چشمم عزیز هست
نذرتوبادفکروزبانم ورای چشم
پرمی زنددلم که ببینیش تاکه خود
دردل نشیندآنکه شودآشنای چشم
چون جلوه گر شود به نظر ماجرای تو
دریای خون بجوشدم از کربلای چشم
یک ره بخوان مرا که نهم سربه درگهت
تاخاک مضجع توکنم توتیای چشم
چند رباعی:
آن روز در ان صحنه به میدانِ جهاد
تا آن که کند امام ِ خود را امداد
عبًاسِ علی به بیعتی دیگر بار
اول به جناب دوست دستش را داد
هنگامه یِ اوجِ ماتمی عُظمیٰ بود
دشمن به شمارِ ریگ در صحرا بود
در پیشِ دو چشمِ سوگوارِ خواهر
با داغ و عطش برادری تنها بود
ای خصم مزن تیر مرا از چپ و راست
کاین مشکِ پر آب، آبرویِ دنیاست
ای کاش که آب می شدم آن لحظه
کز خیمه صدایِ العطش بر می خاست
با اهلِ خیام کرد تودیع آنگاه
بنهاد قدم شبهِ پیمبر در راه
او رفت و به قامتش پدر کرد نگاه
لا حول ولا قوة الّا باالله
ارسال نظر