به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، «یازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» همزمان با هفته کتاب و کتابخوانی، همراه با انتشار تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر کتاب «تنها گریه کن» امروز روز یکشنبه، ۳۰ آبانماه توسط مؤسسهی پژوهشی-فرهنگی انقلاب اسلامی برگزار شد.
نغمه مستشار نظامی در این مراسم که با حضور جمعی از خانوادههای معظم شهدا، پیشکسوتان جهاد و مقاومت و فعالان حوزهی ادبیات و هنر دفاع مقدس، با رعایت دستورالعملهای بهداشتی برگزار شد، به قرائت بخشهایی از شعر بلندی پرداخت که مورد تفدیر رهبر انقلاب قرار گرفته است.
کتاب «تنها گریه کن»، روایت زندگی «سرکار خانم اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان»، در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و پس از آن است که به قلم خانم اکرم اسلامی تدوین و توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.
در متن تقریط رهبر انقلاب بر این شعر آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
بسیار کار درست و به جایی کرده اند؛ آن بانوی شهید پرور و آن حماسه در خور چنین ستایش است. ایکاش برای دیگر مادران ارجمند شهدا در قم - مانند مادر شهیدان زین الدین- و در سراسر کشور نیز زلال قریحه ی شاعران، آثاری بیافریند. من هم آن کتاب را خوانده ام و چند کلمه تقریظ بر آن نوشته ام.
شعر خوانی نغمه مستشار نظامی در «یازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» و رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «تنها گریه کن»
متن یادداشت رهبر انقلاب را اینجا و روایت یادداشت مستشار نظامی خطاب به رهبر انقلاب را در اینجا ببینید.
بسمه تعالی
بند اول[۱]
حماسه بی زن و زن بیحماسه بی معناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
کجاست خانهی سبزی بدون دستی گرم
که باغبان و پرستار و مرهم گلهاست
زن از نخست، اگر مادر است، اگر همسر
همیشه مظهر آرامش است و عطر صفاست
زنان لطافت تاریخی حکایاتند
که قصه گرچه غم انگیز، صبر زن زیباست
شبیه ساره صبور است و مثل مریم پاک
شبیه آسیه در مصر منجی موسی ست
اگر به هیئت بلقیس سرزمین سبا
وگر به هیئت هاجر نماد سعی و صفاست
بدون فاطمه(س) دنیا برای مولا هیچ
بدون فاطمه(س)پیغمبر خدا تنهاست
بدون زینب کبری(س) کدام خطبه ی ناب
طلایه دار پیام بلند کرب و بلاست
زمان رسیده به تکرار مادرانه ی عشق
بگو به نام خدا شرحی از ترانه ی عشق
بند دوم[۲]
بخوان به نام خدا داستان ایمان را
حدیث زینبی مادران ایران را
بخوان به نام خدا از شکوه بت شکنان
که روح تازه دمیدند باغ و بستان را
پس از حماسهی گردآفرین دوباره بخوان
غرور صف شکن این زن مسلمان را
به سمت لشکر طاغوت بی سلاح دوید
که جاودانه کند شوکت سلیمان را
اگر چه مادر و همسر ولی به راه "ولی"
گرفته در کف اخلاص گوهر جان را
بخوان حکایتی از صبر "اشرف السادات"
که یادگار بماند زنان دوران را
شکوه شیر زنی، مادری صبور و شکور
نماد عشق و بصیرت، غرورِ شعر و شعور
بند سوم[۳]
پیام روح خدا را شنید و جان آورد
از آفتاب نهان جلوه ی عیان آورد
پیام حضرتشان را رساند تا دلها
هزار جان به فدای عزیز جان آورد
به پیشواز حضورش چه عاشقانه شتافت
بصیرت از مدد پیر، ارمغان آورد
به عشق یاوری دین و پاسداری عشق
هرآنچه داشت در آن روز در توان، آورد
شبیه "چرخش گل سمت نور" می بالید
طلوع فجر ز بهروزی اش نشان آورد
زمان گذشت و بهاران رسید تا ایران
زمانه پرچم خورشید را عیان آورد
امام عشق به اعجاز انقلاب آمد
طراوتی به دل خسته ی جهان آورد
زمین خسته در آن التهاب تاب آورد
به یاری نفس عشق، انقلاب آورد
بند چهارم[۴]
نهال سرزده را گرم آبیاری شد
ستون خانهی او پایگاه یاری شد
کمی گذشت و کلاغان هجوم آوردند
زمان یاوری دین و پاسداری شد
اگر چه سنگر او پشت جبهه بود ولی
برای جبهه نشان امیدواری شد
بسیج کرد زنان را به نام حضرت عشق
به نام حضرت زهرا(س) سلام جاری شد
غذا، لباس، مربا، برنج، سبزی، آش
هر آنکه بود در آن جمع گرم کاری شد
چه کار بهتر از آیینه داری خورشید
که افتخار دلش بود یاری خورشید
بند پنجم[۵]
رسید نوبت دردانهی دلش، پسرش
گل محمدیاش، شاخسار پر ثمرش
نگاه کرد به مادر: "اجازه می خواهم"
کشید دست نوازش به گوشه ی جگرش
بلند گفت: "که من راضیم برو پسرم"
گرفت مصحف و پاشید آب پشت سرش
"خوشا به حال شماها که مرد مِیدانید"
به یاد خونِ خدا خون فشاند چشم ترش
خدا قبول کند از من این امانت را
فدای اصغر و اکبر، فدایی قمرش
فدای شاه شهیدان، برو برو پسرم
مباد باز بمانی ز یاری پسرش
به راه لشکر اسلام جان و دل دادم
چه غم اگر که نماند ز خادمی اثرش
شکوه مادری و ذکر یا رب و یارب
به جان و دل همه در راه حضرت زینب(س)
بند ششم[۶]
محمّد آن گل باغ محمدی بالید
همین که صبر و تولّای مادرش را دید
نگاه کرد به دستان زخمی مادر
کنار چادر و دستان خسته را بوسید
به شرم گفت به فکر لباس آخرتم
و شال سبز، اگر پیکرم به خانه رسید
مرا به دست خودت خاک کن، دعایم کن
به صبر زینبی و اجر مادران شهید
مباد اشک بریزی و خم شود کمرت
بایست محکم، من زنده ام مکن تردید
فقط به خلوت خود گریه کن به یاد حسین(ع)
به شکر آنکه نگاهش به جان ما تابید
گذشت چندی و از گل خبر نیاوردند
خبر از آن گل خونین جگر نیاوردند
بند هفتم[۷]
گواه می دهد این دل که یار می آید
گل محمّدی ام نامدار می آید
دل شکسته مبادا که آه و ناله کنی
که با رسیدن یارت قرار می آید
خبر رسیده به قلبم ز کاروان شهید
که سرفراز از آن کارزار می آید
خبر رسیده به جانم علیاکبر من
هزار زخم به جان، استوار می آید
به سر شتافته این جان و دل خوش آمدگوی
به پیشواز تو ای غمگسار می آید
خوش آمدی ز سفر، مادرت فدایت باد
به خانه آمدهای، خانهی دلت آباد
بند هشتم[۸]
حماسه بی زن و زن بی حماسه بی معناست
که بر سر شهدا، دست حضرت زهراست
چو کوه در وسط قبر نوجوان شهید
اگر چه در جگرش داغ عصر عاشوراست
چوکوه چادر خاکی به سر، دل مادر
به جستجوی نشانی ز خاک کرب و بلاست
چنان شکوه دماوند در غم فرزند
چنین صلابت نستوه، ناب و بی همتاست
گذاشت صورت فرزند را به سینه ی قبر
به خاک گفت که این نوجوان حبیب خداست
کنون که بار امانت به خاک می سپرد
به سربلندی دردانهاش سرش بالاست
چه شیر کوه زنی، مثل مادرش زهرا(س)
صبور و شکرگزارست و در دلش غوغاست
شکوه زینبی و صبر اشرف السّادات
نماد و جلوه ی ایثار مادر شهداست
گلم رسید، سرافراز و روسپیدم کرد
به شانزده غزلش مادر شهیدم کرد
بند نهم[۹]
اگر چه در غم روی تو نیستم تنها[۱۰]
چنان که خواسته بودی گریستم تنها
تو در کنار منی هر نفس، خدا اینجاست
نه، صادقانه بگویم که نیستم تنها
گرفته دست مرا هر زمان به مرحمتی
هر آن زمان که به یادت گریستم تنها
تو خواستی که نبیند غم مرا دشمن
تو خواستی که چو زینب(س) بایستم تنها
تو خواستی که ببینی که من سر افرازم
که یاد اوست همه هست و نیستم تنها
بخوان دوباره بخوان روضه خوان، هلاک شدم
به یاد حضرت ارباب زیستم تنها
شکسته پا و زمینگیر و خسته ام مادر
محرم است ببین دلشکسته ام مادر
بند دهم[۱۱]
صدای نوحه مرا برد تا کجا آن شب
صدای نوحه و بال فرشته ها آن شب
صدای نوحه و عطر شهید و دیدن تو
مرا رساند به دیدار کربلا آن شب
نگاه کردی و گفتی چرا شکسته دلت
گرفت دست تو دلتنگی مرا آن شب
نه درد ماند به پایم نه غم میان دلم
گرفتم از نفس آشنا شفا آن شب
علی اکبر من از زیارت ارباب
رساند هدیه سبزی به مبتلا آن شب
نشان ماست همان شال سبز کرب و بلا
که عطر دوست مرا برد تا خدا آن شب
"منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز"[۱۲]
بند یازدهم[۱۳]
نگاه کردی و گفتی دگر نیازی نیست
به این همه خطر و دردسر نیازی نیست
به دردهای پیاپی به زخمهای عمیق
به این همه غم و اشک و ضرر نیازی نیست
نیاز نیست ببندی دوباره پایت را
به نسخه های همه بی اثر نیازی نیست
زیارت تو قبول است و سعی تو مشکور
به راه دور و به رنج سفر نیازی نیست
همین دو بال پریشان برای تو کافی ست
بپر پرنده ی زخمی، به پر نیازی نیست
به شال سبز حسینی رسیده است شفا
به قرص و مرهم و دارو دگر نیازی نیست
نماند درد و غمی تا رسید نام حسین(ع)
دوباره روضه بخوان دل به احترام حسین(ع)
بند دوازدهم[۱۴]
بگو ستاره نتابد، پرنده پر نزند
که عاشقانگیاش را، کسی نظر نزند
صدای شیههی اسبان بی سوار، ای کاش
نمک به قلب پر از زخم، بیشتر نزند
به پیشواز شهیدان فرشته ای آمد
به گاهواره ی اصغر، بگو که سر نزند
عموی تشنگی آمد، سپر بیاور عشق
که خصم بر تن صد پاره اش دگر نزند
اگر چه خیمه ی زینب، سراچه ی درد است
بگو که لشکر غم بیش از این به در نزند
سکوت دشت پس از سور و شادی دشمن
چگونه شعله ی حسرت به هر جگر نزند
در آتش غمش اسپند دود کرده دلم
که عاشقانگیاش را کسی نظر نزند
به لطف عشق حسین (ع) و به اقتدای ولی
گشوده شد گره بسته ام به نام علی(ع)
پانویس:
[۱]- ترکیب بند "بانوی حماسه" با الهام از کتاب "تنها گریه کن" نوشته خانم اکرم اسلامی؛ روایت زندگی خانم اشرف سادات منتظری مادر شهید والامقام محمد معماریان سروده شده و به راوی و نویسنده این کتاب ازشمند و مادران گرامی شهدا از صدر اسلام تا به امروز تقدیم می شود.
[۲] -مقدمه- صفحه ۷
[۳] - با الهام از فصل پنجم و فصل ششم کتاب با عنوان " مثل چرخش گل به سمت نور"
[۴] -با الهام از وقایع فصل هفتم کتاب"انارهای ترک خورده"
[۵] -"صدای پردادن کبوتر" فصل هشتم کتاب است و از عزیمت محمد به جبه می گوید و صبر و استواری مادر.
[۶] -صفحه ۱۹۲، محمد گفت"می خوام خودتون من رو توی قبر بکذارید. همون جا برام دعا کنید و از شهادت من راضی باشید. دلم نمی خواد دشمن اشک شما رو ببینه و فکر کنه تونسته دلتون رو بلرزونه و خوشحالی کنه....گریه رو بذار برای خلوت و تنهایی. دور از چشم بقیه گریه کن.
[۷] -فصل نهم، صفحه ۱۹۹، گفتم:"حاجی دلم گواهی می ده محمد اگه تا حالا هم برای ما بود، دیگه از این به بعد نیست."
[۸] -فصل نهم، صفحه ۲۲۴،کفش هایم را در می آورم و با بسم الله دستم تکیه می دهم به گوشه قبر و اول پای راستم را می گذارم پایین داخل قبر و بعد پای چپم را... دستهایم را باز می کنم و با سر اشاره می کنم تا محمد را بگذارند توی بغلم.آن بالا زیارت عاشورا می خوانند. تازه سلامهای اول را می دهند که جوانم را کفن پیچ شده می گذارند روی دستم.
[۹] -با الهام از فصل دهم کتاب با عنوان "سبزآبی"
[۱۰] - استاد مرحوم مشفق کاشانی غزل زیبایی در این وزن و قافیه دارند با این مطلع: بر این کبود غریبانه زیستم چون ابر/ تمام هستی خود را گریستم چون ابر
[۱۱]- فصل دهم، صفحه ۲۴۱،پرسیدم:" محمد تویی مامان؟ می دونی چند وقته ندیدمت؟ چقدر بزرگ شدی!"
[۱۲] - بیتی تضمین شده از خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی
[۱۳]- -فصل دهم، صفحه ۲۴۳ محمد نشست جلوی پایم، یکی یکی پارچه هایی را که به پایم بسته بودم را باز کرد.شال را بست به مچ پایم و گفت:" غصه نخور مامان جان. برو نذرت رو ادا کن امشب."
[۱۴] -صفحه ۲۵۰- هنوز هم برای بچه های خودم، برای جوان های فامیل، برای مردمی که به دیدنم می آیند،از حضرت حسین(ع) حرف می زنم. قصه شال و شهید من بهانه ست. حرف اصلی، قصه کربلاست؛ به این تقدیر خوبم می بالم.
ارسال نظر