پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۴

انتشار گفتگو با نویسنده کتاب «آهسته بشتاب» در ماهنامه مدیریت ارتباطات؛

از خواندن تا خواندن

ماریان ولف

همزمان با سی و دومین هفتۀ کتاب و کتابخوانی آخرین اثر ادبی و علمی ماریان ولف با همکاری نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور با عنوان «آهسته بشتاب: خواندن، مغز و دنیای دیجیتال» در کتابخانۀ مرکزی تهران رونمایی شد؛ کتابی که به گفتۀ ولف یکی از سه‌گانه‌های خواندنی دربارۀ پیوند دنیای دیجیتال و مدرن با خواندن و مطالعه کردن است. گفتگو با نویسنده کتاب درباره اثرش در شماره ۱۷۵ ماهنامه مدیریت ارتباطات منتشر شده است.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، ماهنامه مدیریت ارتباطات در شماره ۱۷۵ (آذرماه ۱۴۰۳) گفتگویی با ماریان ولف، نویسنده کتاب «آهسته بشتاب: خواندن، مغز و دنیای دیجیتال»، درباره تغییراتی که فضای دیجیتال در «خواندن» ایجاد می‌کند منتشر کرده که متن آن در ادامه آمده است.

همزمان با سی و دومین هفتۀ کتاب و کتابخوانی آخرین اثر ادبی و علمی ماریان ولف با همکاری نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور با عنوان «آهسته بشتاب: خواندن، مغز و دنیای دیجیتال» در کتابخانۀ مرکزی تهران رونمایی شد؛ کتابی که به گفتۀ ولف یکی از سه‌گانه‌های خواندنی دربارۀ پیوند دنیای دیجیتال و مدرن با خواندن و مطالعه کردن است.

ماریان ولف (Maryanne Wolf) دارای دکترای روان‌شناسی از دانشگاه هاروارد، استاد دانشکده آموزش و علوم اطلاعات در دانشگاه UCLA، متخصص و مدیر مرکز نارساخوانی در دانشکده تحصیلات تکمیلیِ همان دانشگاه و عضو کمیته جایزه ادبی کتابخانه کنگره در ایالات متحده است. ولف، پیش از این، استاد و مدیر مرکز تحقیقات خواندن و زبان در گروه مطالعه کودک و رشد انسانی الیوت ـ پیرسون در دانشگاه تافتس در بوستون بود. «پروست و ماهی مرکب: داستان و علم مغز خواندن (۲۰۰۷)»، «نارساخوانی، روانی و مغز (۲۰۰۱)» و «داستان‌های سواد برای قرن ۲۱ (۲۰۱۶)» از دیگر نوشته‌های اوست. این گفتگو درباره آخرین کتاب ولف «آهسته بشتاب: خواندن، مغز و دنیای دیجیتال» انجام شده است.

از خواندن تا خواندن

دربارۀ کتاب جدیدتان بگویید.

کتاب جدیدم، سومین کتاب از یک سه‌گانه است. در واقع من تمام کارهایم در ۱۰ سال گذشته را به عنوان یک فرآیند می‌بینم. این فرآیند با نگرانی‌ها و سؤالات من در کتاب «پروست و ماهی مرکب: داستان و علم مغز خواندن» آغاز شد. سؤال من این بود که امروزه خواندن به چه چیزی تبدیل شده است؟ کتاب دوم، «داستان‌های سواد برای قرن ۲۱» یک مونوگرافی دربارۀ آکسفورد بود که به من امکان داد تا در خصوص این سؤال که «خواندن در دنیای دیجیتال به چه چیزی تبدیل شده است؟» پژوهش کنم. با این اطلاعات پایه، شروع کردم به بررسی سؤال بسیار بزرگ‌تری که جامعه باید به آن پاسخ دهد. آن سؤال این نیست که در این تغییرات چه اتفاقی خواهد افتاد، بلکه این است که تغییرات خواندن چه بر سر کودکان و خوانندگان بزرگسال آورده و چه تغییری در راه است؟

«آهسته بشتاب: خواندن، مغز و دنیای دیجیتال» که مجموعۀ جدیدی از سؤالات را تبیین می‌کند، اولین پیشنهاد فراگیر من برای بررسی این موضوع است که مغز چگونه می‌تواند قادر به خواندن عمیق باشد و در عین حال ویژگی‌های مثبت خواندن منابع چاپی و دیجیتال را نیز حفظ کند. امیدم این است که این کتاب هم هشداردهندۀ حادثه‌ای در حال وقوع و هم بیانگر واکنش ما به اتفاقات ناگزیر بعدی باشد. این کتاب فرصتی است تا بدانیم در چنین موقعیتی چه چیزهایی را باید حفظ کنیم تا همان خوانندگان خوبی که بودهایم باقی بمانیم و نیز چگونه بهترین خوانندگان نسل بعد را بسازیم.

خواندن ـ و بهترین حالت آن یعنی خواندن عمیق ـ ما را به فراتر از خودمان و به آن سوی محدودیت‌های زندگی‌مان می‌برد و مواجهه واقعی ما را با دیگرانی که شاید آنان را دشمن تصور کرده‌ایم، ممکن می‌کند.

یکی از ایده‌های اصلی کتاب این است که ما بدون «خواندن عمیق»، همدلی نداریم. آیا نبود خواندن عمیق به این معنی است که فرهنگ ما ظرفیت کمی برای همدلی دارد یا چنین نتیجه‌ای نادرست است؟

در طول قرن گذشته، مردم از خواندن عمیق نه تنها برای آشناشدن با افرادی بسیار متفاوت با خودشان، بلکه برای آشنایی با نظرات متفاوت افرادی از دوره‌های مختلف تاریخی استفاده کرده‌اند. در فرایند خواندن عمیق، این افراد، که معمولاً به عنوان «غریبه» یا «دیگران» در نظر گرفته می‌شوند، برای ما واقعی می‌شوند. به یاد مصاحبه باراک اوباما و نویسنده بزرگ مریلین رابینسون می‌افتم که اوباما او را به عنوان «سفیر همدلی» معرفی کرد. اوباما از او می‌پرسد چگونه رمان، او را با دیگران و دیدگاهی که هرگز سیاه و سفید نیست، آشنا کرد. رابینسون در پاسخ می‌گوید بزرگ‌ترین تهدید برای دموکراسی وقتی اتفاق می‌افتد که دیگران را موجوداتی خطرناک بدانیم. خواندن ـ و بهترین حالت آن یعنی خواندن عمیق ـ ما را به فراتر از خودمان و به آن سوی محدودیت‌های زندگی‌مان می‌برد و مواجهه واقعی ما را با دیگرانی که شاید آنان را دشمن تصور کرده‌ایم، ممکن می‌کند. من بسیار نگرانم که مبادا نوعی از خواندن، زمان یا انگیزه کافی برای ترک دایره تنگ آشنایی را فراهم نکند و فکر فراتررفتن از خود را، به بهانه زمان‌بَر بودن، در ما به وجود نیاورَد. بله، همدلی زمان می‌برد و اگر از دستش بدهیم، جامعه دموکراتیک را به خطر می‌اندازیم که اساس آن شنیدن و شناختن صدای چندگانه و دیدگاه‌های مختلف است. کار دموکراسی همین است، و خواندن، در ذات خود، به ما فرصت می‌دهد تا این صداها و دیگران را به شیوه‌هایی تجربه کنیم که اغلب در دسترس نیستند.

معنای سواد فقط رمزگشایی نیست. سواد یعنی درک دنیای ما در سطوح عمیق‌تر. همان‌طور که آلبرتو مانگوئل از اصطلاح «پیشرفت هندسی» استفاده می‌کند، مبنای ساخت‌های دنیوی ما همان خوانده‌های ماست که پایه‌ای برای چگونه بودن ما را فراهم خواهد آورد. معتقدم که این پیشرفت هندسی درست به همان اندازه که برای درک دیگران و دیدگاه‌هایشان اهمیت دارد، برای یک جامعه مدنی نیز ضروری است. جین اسمایلی، که در کتابم از او نقل قول می‌کنم، می‌گوید رمان نمی‌میرد، بلکه در حاشیه قرار می‌گیرد و ما را با رهبرانی مواجه می‌کند که هرگز احساسات دیگران را نفهمیده و تجربه نکرده‌اند. او می‌گوید داشتن حاکمان کتاب‌نخوان، مانند دعوت از بربریّت برای حکومت‌کردن است. من بیانه سیاسی صادر نمی‌کنم؛ به  بشریت هشدار می‌دهم. زیستن در جهاتی که حاکمانش نمی‌خوانند، دیگران را درک نمی‌کنند و در محدوده تنگ واقعیت‌های ویژه خود زندگی می‌کنند، بسیار خطرناک است.

چرا قالب نامه‌نگاری را برای نگارش کتاب انتخاب کردید؟

پس از نوشتن «داستان‌های سواد»، که کتابی کاملاً پژوهشی است، از من خواسته شد به نوشتن کتاب دیگری فکر کنم. این درخواست مرا به یاد چیزی انداحت که مدت‌ها بود فراموشش کرده بودم. سال‌ها پیش امیدوار بودم که کتابی به نام «نامه‌هایی به خواننده خوب» بنویسم. کل ایده، در اصل، از کتاب ریلکه به نام «نامه‌هایی به شاعر جوان» الهام گرفته شده بود. من کتاب ریلکه را دوباره خواندم و متوجه شدم مهم‌ترین کار او در کتابش گسترش رابطه بین نویسنده و خواننده‌ای است که هرگز او را نمی‌شناسد. با خودم فکر کردم چه راهی بهتر از نوشتن نامه برای ایجاد گفتگو با خواننده! به جای اینکه بگویم من متخصص هستم و الا و لابد مثل من فکر کنید، می‌گویم من اینها را می‌دانم؛ شما چه می‌دانید؟ بیایید با هم ارتباط داشته باشیم!

در همان زمان، کتاب دیگری را بازخوانی کردم که اگر چه قالب نامه‌نگاری نداشت، اما برایم بسیار مهم بود: «شش یادداشت برای هزاره بعدی» نوشته ایتالو کالوینو. یکی از ویژگی‌های مهم نوشتار در نظر کالوینو آسانی و وضوح بود. متوجه شدم که سبک نامه‌نگاری می‌تواند کمک کند تا موضوعات بسیار دشوار را آسان بیان کنم.

همان‌طور که در جای دیگری نوشته‌اید، انسان‌ها برای خواندن طراحی نشده‌اند و ما ذاتاً برای این کار آماده نیستیم. با این وجود چرا و چگونه به سمت خواندن رفتیم؟

این هنوز یک راز است. ما همیشه فکر می‌کردیم که خاستگاه نوشتن، تمدن سومری‌ بوده است، اما حتی همین هم موضوع مناقشه است. شاید سومری‌ها نبودند که این ایده را به مصری‌ها داده‌اند، بلکه برعکس هم ممکن است. این اسرار کوچک هنوز در تاریخ وجود دارد که اولین‌ها چطور اتفاق افتاده است. اگر بیشتر به عقب برگردیم، می‌فهمیم در بعضی غارها صخره‌هایی با نشانه‌هایی خاص می‎بینیم که به‌وضوح به منظور به تصویر کشیدن مفهومی یا بیان نمادین چیزی پدید آمده‌اند. برخی از این نشانه‌ها احتمالاً به ۸۰۰۰۰ سال پیش برمی‌گردند.

در کتاب «پروست و ماهی مرکب» گفته‌ام که اعداد، اولین حروف نشانگر تعداد گوسفندها، بزها یا ظروف بودند؛ یعنی از ابتدا انگیزه‌ای مالی در موضوع نوشتن وجود داشت. به نظر من آنچه باعث ایجاد این نشانه‌های سومری یا مصری شد، فراتر از ثبت اطلاعات تجاری و بیشتر به دلایل مذهبی مانند نحوه یادآوری دعاها و بیان احساسات شگفت دینی مربوط بود. من زبان نوشتاری را مرحله دوم همان نیرویی می‌بینم که در کلیت زبان وجود دارد و ما را وامی‌دارد تا عمیق‌ترین بنیادهای احساسات شگفت و والاترین گونه‌های افکارمان را بازگو کنیم، حتی با این آگاهی که هرگز نمی‌توانیم این کار را به طور کامل انجام دهیم.

نظرتان درباره تغییرات در روندها و فرایندهای خواندن چیست؟

نگرانی من این نیست که ما می‌توانیم چیزی را در «کیندل» بخوانیم و روز بعد هم همان را گوش کنیم. بلکه می‌خواهم مطمئن شوم این قبیل رسانه‌ها به ما این امکان را می‌دهند که محتوا را عمیقاً بفهمیم و زمانی کافی را برای تأمل واقعی اختصاص دهیم.

ما فعلاً در حال فهم این موضوع هستیم، اما هنوز آن را کاملاً درک نکرده‌ایم. نگرانی من این نیست که ما می‌توانیم چیزی را در «کیندل» [سخت‌افزار الکترونیک برای خواندن کتاب الکترونیکی و رسانه‌های دیجیتال] بخوانیم و روز بعد هم همان را گوش کنیم. بلکه می‌خواهم مطمئن شوم این قبیل رسانه‌ها به ما این امکان را می‌دهند که محتوا را عمیقاً بفهمیم و زمانی کافی را برای تأمل واقعی اختصاص دهیم. باید روش خواندن را با اهدافمان مطابقت دهیم و نباید فکر کنیم که روش‌های مختلف مثل هم عمل می‌کنند. روش‌ها متفاوتند. خواندن صوتی با خواندن بصری فرق دارد. کیندل هم با خواندن اینترنتی متفاوت است. من نگرانم افرادی که متن را در صفحه نمایش می‌خوانند، آن جنبه بازگشتیِ لازم برای درک مطلب را نداشته باشند. همین مشکل در نسخه صوتی هم هست؛ چون اگر چه می‌توانیم به عقب برگردیم، اما معمولاً این کار را نمی‌کنیم و به همین دلیل ظرفیت‌های بسیاری را از دست می‌دهیم. ما حتی نمی‌دانیم چقدر از عامل بازگشتی برای فهم متن استفاده می‌کنیم اگر چه کودکان بسیار بیشتر از بزرگسالان از آن بهره می‌برند. سؤال این است که هدف از خواندن چیست و کدام مدل برای چه کسی بهتر است؟ مثلاً برای پسرم، بن، که نارساخوان است، بدون شک نسخه صوتی ترجیح دارد. خیلی خوشحالم که او می‌تواند کتاب مرا با گوشش بخواند و باور دارم که این روش خواندن برای بسیاری از افراد دیگر هم سودمند بوده است.

برای برخی، عنصر حرکتی و بازگشتی، که عنصری طبیعی است، مطلوب‌تر است. اما در دنیایی که همه با کمبود زمان مواجهیم و واقعاً برای انجام کارهایمان وقت کم می‌آوریم، خدا را شکر که نسخه کیندل هست؛ بنابراین، نگرانی من در مورد رسانه‌های غیرچاپی در جایی است که فرد واقعاً امکان فکر و تأمل دارد و هدفش هم همین است. آیا ما فقط به دنبال خواندن سطحی هستیم؟ اگر چنین است بدون شک این یک هنجار جدید است. اما همواره چهار عامل فرد، شرایط، هدف و نوع رسانه مدخلیت دارد. آخرین فراتحلیل در این موضوع، که نشان‌دهنده حقیقت مشترک همه مطالعات است، معلوم می‌کند که در مقام مقایسه میان موارد چاپی و دیجیتالی، چاپ از صفحه نمایش بهتر است.

خواندن عمیق چیست؟

خواندن عمیق به معنای ارتباط‌دادن اطلاعات رمزگشایی‌شده با فرایندهای پیچیده شناختی و عاطفی است. نقطه آغاز این فرایند، اتصال متن به دانش پیشین ما و برقراری تشبیه و مقایسه میان آن دو است. این تشبیهات و قیاس‌ها پایه‌ای می‌شود برای پردازش‌های استنتاجی یا استنباطی ما. من این‌ها را «فرایندهای روش علمی» می‌نامم. این مجموعه ارتباطات به طور هم‌زمان اتفاق می‌افتد و غیرخطی است. در مرحله بعد، از این ارتباطات، یک تحلیل انتقادی از خوانده‌ها به دست می‌آید. در این فرایند شما ورودی‌هایی را دریافت می‌کنید که به طور خودکار نه تنها پردزاش‌های حسی و ادراکی بلکه پردازش‌های عاطفی را نیز فعال می‌کنند. این پردازش‌های عاطفی برای درک دیگران و ایجاد همدلی بسیار ضروری‌اند. به همین ترتیب شما تمام این اطلاعات شناختی و عاطفی را وارد فرایند ادراکی خواندن کرده و با ترکیب آنها با یکدیگر، پایه‌ای برای ادراک فراهم می‌آورید. درک دیدگاه یک خواننده ـ البته نه همیشه ـ به ظهور بینش‌های عمیق و شخصی منجر شده و در موارد بسیار نادر و شبیه معجزه، تبدیل به بینش‌هایی برای دیگران می‌شود. این توانایی شگفت‌انگیزِ در کنار هم قراردادن این فرایندها، در شبکه‌ای است که ما آن را «مدار مغز خواندن» می‌نامیم. چه کسی می‌توانست این را تصور کند؟ چه دستاورد شگفت‌انگیزی!

و همه چیزهایی که توصیف کردید، مستقل از شکل دیجیتال یا چاپیِ خواندن است؟

کاملاً. من نه صرفاً درباره شکل چاپی به عنوان یک مقوله جدا بلکه درباره این‌که از خواندن در هر رسانه‌ای چه کارهایی برمی‌آید حرف می‌زنم. برخی رسانه‌ها، برای اختصاص زمان به خواندن عمیق، توانایی بیشتری دارند. این به آن معنا نیست که انجام این کار غیرممکن است.

آیا برای خواندن در عصر دیجیتال به دستورالعمل‌هایی نیاز داریم؟

بله، نیاز داریم. به نظر من باید مشخصاً «خواندن عمیق» را در دستور کار آموزشی خود قرار بدهیم. این کار را ابتدا باید در شکل چاپی، و پس از این‌که خوب جا افتاد، در شکل نمایشی آن انجام دهیم که ما را به خواندن شتابزده تشویق می‌کند.

حالا درباره مرکز جدیدتان در UCLA [دانشگاه دولتی لوس‌آنجلس در کالیفرنیا] بگویید.

 «مرکز نارساخوانی، یادگیرندگان متنوع و عدالت اجتماعی» در دانشکده آموزش و علوم اطلاعات در مقطع تحصیلات تکمیلی است. این ایده توسط گروهی از افراد و رئیس دانشکده مطرح شد تا تحقیقات ما را با نیاز مدارس ترکیب کند. کار در این مرکز برای من آزمون و تجربه‌ای است تا مجموعه‌ای از منابع را برای پاسخ به چند سؤال فراهم کنم: سؤال اول این است که چگونه می‌توانیم از درک خود از فرایند خواندن مغز و نارساخوانی، برای کمک به همه خوانندگان در تمام سنین، با همه ‌زمینه‌ها و همه کشورها استفاده کنیم؟ معتقدم که علوم اعصاب و مطالعات مربوط به مغز یکی از بهترین منابع دانش ما درباره توسعه خواندن در هر جا است.

سؤال دوم این است که آیا می‌توانیم راه‌های جدیدی برای پیوند میان منابع متعدد خود بیابیم تا تحقیقات جدید، سریع‌تر و کارآمدتر، در اختیار مربیان قرار گیرد و در عین حال فرآیند رابطه‌ متقابل بین محققان و مربیان مدارس را ایجاد کند. در گذشته اغلب تصور می‌شد که کافی است فقط نتیجه تحقیقات را به مربی بدهیم و بعد همه چیز خوب پیش می‌رود. واقعاً این طور نیست. من می‌خواهم این مرکز نیرویی کاملاً تعاملی باشد و محققان و مربیان را دائماً گرد هم بیاورد تا معلمان محدودیت‌ها و نیازهایشان را مطرح کنند. این رفت و برگشت مداوم و تعاملی، زمینه‌ساز حرکتی واقعی برای ایجاد رابطه متقابل بین دو حوزه تحقیق و آموزش است.


گفتنی است، کتاب «آهسته بشتاب: خواندن مغز و دنیای دیجیتال» نوشته ماریان ولف با ترجمه علی‌رضا شفیعی‌نسب با همکاری نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور و انتشارات ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.

ارسال نظر

    • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
    • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.
8 + 1 =