به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی خراسان رضوی، همزمان با هفته دفاع مقدس نشست ادبی «یک خاکریز احساس» به همت محفل ادبی «رواق ادب» اداره کل کتابخانه های عمومی خراسان رضوی با حضور حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر سبزیان، مدیرکل کتابخانه های عمومی خراسان رضوی؛ حجت الاسلام و المسلمین سید حسن مبارز، شاعر اهل افغانستان؛ لیلا طبسی، شاعر حوزه کودک از سبزوار؛ فروغ رضایی مقدم، مبلغ مدرسه علمیه نرجس و دفتر تبلیغات اسلامی شهرستان مشهد؛ زینب حسامی، دبیر انجمن ادبی «آهوی دل» و خانواده معظم شهدا برگزار شد.
در ابتدا حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر سبزیان، مدیرکل کتابخانه های عمومی خراسان رضوی ضمن تسلیت اربعین حسینی و گرامیداشت یاد و خاطره شهدای هشت سال دفاع مقدس، گفت: این برنامه با نام یک خاکریز احساس برگزار می شود چراکه نماد احساس موجود جبهه، مقاومت، جنگ و جهاد است. به نظر بنده در جبهه خاکریزهای متفاوتی وجود داشت که یکی از آن ها خاکریز احساس است؛ برای تحریک عواطف و احساسات و اینکه توجهات را به این امر مقدس جلب کند.
وی افزود: در کنار حضور رزمندگان در دوران دفاع مقدس، یکی از مهم ترین مولفه های آن دوران با توجه به تاکید امام راحل(ع) پشتیبانی از جنگ توسط مردم ایران در راستای کمک به رزمندگان جبهه بوده است. پشتیبانی که علاوه بر ارسال کمک های مادی از احساسات و عواطف پاک مردم سرچشمه می گیرد و بخشی از این اتفاق مرهون احساسات و عواطفی بود که ایجاد می شد.
مدیرکل کتابخانه های عمومی خراسان رضوی تصریح کرد: در روایتی پیامبر(ص) می فرمایند: «مومن با زبان و شمشیر خود جهاد می کند، به خداوندی که جانم در دست اوست شاعر با شعرش تیری به سمت دشمن پرتاب می کند»، شمشیر جهاد واقعی مسلمان و زبان او به مثابه همان خاکریز احساس و به دور از غوغای جنگ است. به عبارتی تکلیف شاعران در این حدیث به خوبی مشخص شده است، شاعر مانند یک مجاهد و یک سردار در جبهه جنگ با قلم خود به جنگ دشمنان می رود.
وی افزود: شاعران نقش تأثیرگذاری در زنده نگه داشتن و ترغیب به شرکت در حماسه های این مرز و بوم دارند، همانطور که در دوران هشت سال دفاع مقدس مداحانی چون صادق آهنگران این وظیفه را به نحو احسن انجام دادند. مداحان و شاعرانی که با سرودن شعر برای تربیت حماسی جامعه تلاش های بسیاری کردند.
حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر سبزیان به خوانش دو بیتی از عباس تمیزی پرداخت:
این انتظار در دو جهان بهر ما بس است
چون مملکت به جامه ی عزت ملبس است
این عزتی که گشته به عالم نصیب ما
مرهون هشت سال دفاع مقدس است
در ادامه فخری طوسی مادر شهید عبدالصالح امینیان به خوانش غزلی پرداخت:
قسمت نشد با تو کمی گفت و گو کنم
قسمت نشد با دل شکسته با تو کمی درد و دل کنم
قسمت نشد لحظه ای در غمت با اشکهای خود
مسیر چشمهای تو را شست و شو کنم
بوسیدنت که هیچ بغل گرفتنت که هیچ
حتی نشد تو را سیر در بغل کنم
از بادها گذشتی و در بادها گم شدی
حالا بگو دیدن تو را کجا جستجو کنم
قسمت نشد تو رفتی و ما مانده ایم باز
باید تمام عمر دیدن تو را آرزو کنم
حجت الاسلام و المسلمین حسن مبارز، شاعر اهل افغانستان به خوانش غزلی با محوریت دفع مقدس پرداخت:
تویی نسیم خوش راهی بهار شده
منم همیشه دور از تو بیقرار شده
منم پریدن اقبال یک شکوفه تلخ
تویی رسیدن یک سیب آبدارشده
هوای ابری بعد از تو در سکوت غروب
به روی شانه اندوه من سوار شده
تو را چگونه بخوانم؟ تو را، خود تو بگو
شهید زنده تقدیم روزگار شده
نه از زخم خورده بر این تن نه درد مانده بر آن
نه این گلوله که بعد از تو دغدار شده
بس است این همه پنهان شدن بس است ببین
حقیقت تو برای من آشکار شده
من و تو آخر این قصه میرسیم به هم
دو چشم خیره به هم یا به هم دچار شده
دو سینهسرخ مسافر، دو لحظه یا دو نفر
یکی به خانه رسیده، یکی شکار شده
قسم به آب، به آن لحظههای رفتن تو
قسم به خاک، به این قطعه مزار شده
منم حکایت اندوه ناتمام خودم
تویی مراسم جشنی که برگزار شده
وی در ادامه غزلی به شهید محسن حججی تقدیم کرد:
بارانی است حال من و بی قراریم
این اشک شاهد است که ابری بهاری ام
هم شاد از عروج تماشایی توام
هم ناگزیر زمزمه سوگواری ام
حیرانم از حکایت گودال قتلگاه
از لحظه شهادت تو اشک جاری ام
سرهای روی نیزه سر تو، سر حسین
عمریست محو غصه این سرشماریم
احساس می کنم که تو با آن نگاه پاک
حرفی نگفته می زنی و کار داری ام
تو پر زدی و زنده شدی، من که مانده ام
شرمنده ام که زنده در این شرمساریم
یا ایها العزیز عزیزان یکی یکی رفتند
و من اسیر شب داغداریم
تا کی در اشتیاق تماشای روی خود
چشم انتظار آمدنت می گذاری ام
در ادامه لیلا طبسی، شاعر حوزه کودک از سبزوار به خوانش دو غزل با محوریت دفاع مقدس در حوزه ادبیات کودکان پرداخت:
در باغ وطن یک گل عطرش همه جا پیچید
شعر مهربانی خواند بلبلی که او را دید
او مرد خدا بود و سردار وطن ایران
بسیار پاکان و باصداقت و ایمان
یک روز ولی گلچین چید آن گل زیبا را
عطرش همه جا پیجید بر هر طرف دنیا
آن روز به جای او رویید هزاران گل
خندید به گلچینها در باغ خدا بلبل
سردار گلستانها ما شعر تو می خوانیم
ما راه تو را داریم سردار سلیمانیم
هر غنچه ای از ایران گلدسته ایمان است
هر گل در این گلزار سردار سلیمان است
***
بابا بزرگ من هست یک قصه گوی پر کار
دارد درون قبلش او قصه های بسیار
از جبهه، دشمن و جنگ، از تانک از شهیدان
رزمندگان خوب و سردارهای ایران
دیروز توی قصه ترکش به پای او خورد
پا را فرشته ای زود بالا به آسمان برد
فهمیده ام که او هست جانباز خوب ایران
داده است پای خود را در راه عشق و ایمان
فروغ رضایی مقدم، مبلغ مدرسه علمیه نرجس و دفتر تبلیغات اسلامی شهرستان مشهد به خوانش غزلیاتی پرداخت:
مژده بادا عاشقان اینک بهاران آمده
هدیه و انعام از ایثار یاران آمده
شد مقدس آن دفاع از چشمه گلزار خویش
داده بر ما زین گلستان عزت و ایمان و کیش
بانی سرسبزی این گلستان خورشید بود
نام روح الله و قلبش مملو امید بود
تا کند گسترده احکام الهی در جهان
تا کند از ریشه جهل و ظلم پیدا و نهان
از مقام کردگارش خائف و عزمش عظیم
دست در دهان عترت روی به رب کریم
جان نثاران دگر همراه با روح خدا
در تلاش و در جهاد و گوش بر امر ندا
آن غیورانی که کار بر عرصه طوفان زدند
کشتی مردانگی بر ساحل ایمان زدند
در نبرد سخت با دیو سیه روی پلید
دیو کشتند و در این پیکار گردیدند شفیق
آبیاری ها نمودند انقلاب از خونشان
گر ندارید پاس الحق گشته اید مدیونشان
عاشقان دیگر در این تحول بوده اند
هدیه عضو و اسوه صبر و شجاعت بوده اند
نامشان گردید جانباز و خدایی کارشان
عمرشان تا هست باقی دست حق همراهشان
آن زمان کز فاطمه صبر و وفا آموختند
یاری دین خدا از کربلا آموختند
یک گروه دیگرنند و همچون زینب پر شکیب
پروانیده به دامان صالحانی بس نجیب
آن اسیرانی که در زندان بعثی کافرند
از عزیزان دور لکن چون چراغ و زیورند
انقلاب از هر بهر یاران دیگر نیز داشت
یک به علم یک به مال با قلم بذری بکاشت
پس بیایید و به یکدیگر دهیم دست وفا
رخصتی نه بر ستمگر تا کند بر ما جفا
آرمان محکم، صبور و دم به دم یاد خدا
تا ز راه مستقیم و حق نمانیم جدا
از خدا خواهیم اجر مومنین افزون کند
دست دشمن ز آب و خاک ما بیرون کند
شاد ما را بر ظهور مهدی صاحب زمان
تا که زیر پرچم عدلش جهان گیرد امان
زینب حسامی، دبیر انجمن ادبی «آهوی دل» به خوانش غزلی پرداخت:
وقتی که دستان تو را بستند
با من بگو آنجا چه می دیدی
از باغ زیبای شهادتها گلبوسه ای از یاس می چیدی
وقتی که چشمان تو را بستند، خورشید را احساس می کردی
خورشیدی بی دستی کنارت بود، بی شک بدون هیچ تردیدی
دریا اسیر غیرت چشمت دریا غرور توست والا مرد
تو بهترین معنایی ایمانی زیباترین آیات توحیدی
اما نگویم حال مادر را فهمید وقتی زنده جان دادی
کم کم نفسهایت مکرر شد باران شدی و باز باریدی
دل می تپید و صبر جان می داد، اما نمی گویم زبان بسته است
یه چاله شد آغوش غیرتها، در سینه اش دنیای خورشیدی
دستان پر شور تو را بستند، غواص دریای سفید عشق
پرپر شدی، آرام جان دادی، پرپر شدی و نور پاشیدی
بال کبوتر را اگر بستند، بال و پر پرواز او باز است
دنیا بداند تا ابد برپاست، بر کفر و جهل و ظلم تهدیدی
ای مردتر از مرد ای غواص، گل واژه زیبای با احساس
داری به آغوشت تو عطر یاس، تا روز آخر عشق جاویدی
دشمن گر چه دست او را بست، غواص با بالش شنا می کرد
بالا بلند قله ایمان، بر روی زیبا که خندیدی
راضیه رجایی، شاعر آئینی نیز به خوانش غزلی پرداخت:
این طرف عاشقانه در خونش یک نفر داشت امتحان میداد
آنطرف تر هویزه مشتی خاک به تبرک به آسمان می داد
کاروانی رسید پر از شور که بدون پیاله و انگور
مستی چشمهایشان از دور غیرت کوه را تکان می داد
یک نفر یک نفر سرآورند کاروان دشت پرپر آوردند
به گمانم حسین آمده بود کربلا را به عاشقان می داد
خاک در خون و دود یاهو زد آسمان پیش خاک زانو زد
یک نفر عاشقانه بی هنگام داشت در خون خود غزل می داد
یک نفر بود یک نفر که نبود در میان قنوت آتش و دود
با دو دستی که سبز بود و سفید پرچم سرخ را نشان می داد
***
برخیز انتظار تو دیگر سرآمده است
اسپند دود کن پسرت از در آمده است
والعصر را بخوان و نماز شکسته کن
ای باغبان سبز گلت پرپر آمده است
از سرو سربلند و سرافزار خانه ات
تابوت کوچکی گل و خاکستر آمده است
مادر به پیشواز جگر گوشه ات ببین
امشب شهید بی کفن و بی سر آمده است
این چندین عزیز سفر کرده تو بود
والعصر را بخوان خبری دیگر آمده است