به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، نشست ادبی عصر شعر مقاومت اسلامی در حمایت از مردم فلسطین همزمان با اولین روز از سیوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با حضور محمدرضا هراتی، معاون توسعه کتابخانهها و ترویج کتابخوانی نهاد؛ مصطفی محدثی خراسانی، نغمه مستشار نظامی، محمود اکرامی، آرش شفاعی، محمد عزیزی، افسانه غیاثوند و جمعی از علاقهمندان در غرفه نهاد کتابخانههای عمومی کشور در مصلای تهران برگزار شد.
مصطفی محدثی خراسانی در ابتدای این نشست ادبی، غرفه نهاد را منحصر به فرد معرفی کرد و گفت: غرفه نهاد در فضای نمایشگاه کتاب به عنوان قلب تپنده کتابخانههای عمومی کشور است که با مویرگهایی متصل تا دورافتادهترین نقاط کشور، خون فرهنگ و هنر و ادبیات را به جریان میاندازد.
وی با اشاره به وضعیت کنونی جهان امروز گفت: بزرگترین رخداد ماههای اخیر که جهان را در بهت و حیرت فرو برده و همه دلهای آزاد و آزاده را رنجانده است، مسئله غزه و نسلکشی مسلمانان است که امروز در این فضای فرهنگی به یاد مظلومیت مردم غزه و آرمان فلسطین شعرهایی توسط شعرای مطرح کشور تقدیم خواهد شد.
آرش شفاعی، شاعر و روزنامهنگار نیز در این نشست گفت: نمایشگاه کتاب تهران مهمترین رویداد فرهنگی کشور است و به عنوان پرسابقهترین رویداد فرهنگی در خاطره و حافظه سه نسل از مردم ایران جای گرفته است.
وی ضمن قدردانی از برپایی غرفه باشکوه نهاد گفت: نمایشگاه کتاب تهران در مقایسه با نمایشگاههای دیگر کشورها به عنوان پربازدیدکنندهترین در سطح جهان به شمار میرود که روزانه میزبان ۴۰۰ هزار نفر کتابخوان علاقهمند از سراسر کشور است.
شفاعی افزود: اهمیت و وزن نمایشگاه کتاب در منطقه غرب آسیا مثالزدنی است و امیدوارم مسئولان با فراهم ساختن زیرساختهای لازم، اهمیت این رویداد را بیش از پیش درک کنند.
در این نشست ادبی شاعران به قرائت اشعاری پیرامون فرهنگ مقاومت و ایثار، مظلومیت مردم فلسطین و غزه پرداختند.
شعر مصطفی محدثی خراسانی
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
سامان نگرفتیم در آیینۀ منصور
تا در ره تو از سر و سامان نگذشتیم
در بوته گر انداختمان گردش ایام
از مرتبۀ خون شهیدان نگذشتیم
جان بود که امکان گذر کردن از آن بود
جان بود، گذشتیم، ز جانان نگذشتیم
تردید نکردیم و در آشوب حوادث
از هر چه گذشتیم از ایران نگذشتیم
شعر مصطفی محدثی خراسانی
روز بیداری وجدان زمین
تپش خاطرهها در افلاک
فرصت آینهگردانی عشق
صبح قدقامت انسان از خاک
خشم و فریاد خمینی چون رعد
لرزه بر پیکر غاصب انداخت
بعثت نام محمد در قدس
امت واحدهای دیگر ساخت
فلسطین داغ انسان است امروز
فلسطین داغگاه شرمساری است
جهان در نقطه عطف بزرگی است
جهان در انتظار رستگاری است
صبح قدقامت یاران حسین
در افق های شهادت پیداست
پرچم نهضت آزادی قدس
خیمه سوخته عاشوراست
صبح روشن شدن آینهها
روز برخاستن خورشید است
دور بادا که فراموش شود
قدس در باور ما جاوید است
در سکوت شب تاریک زمین
حنجری وقف گل فریادیم
دشمن و خواب پریشان نفوذ
دژ مستحکمی از پولادیم
فلسطین داغ انسان است امروز
فلسطین داغگاه شرمساری است
جهان در نقطه عطف بزرگی است
جهان در انتظار رستگاری است
قدس فریاد شب تاریخ است
با خمینی به جهان نامی شد
صبح فریاد عدالتخواهان
روز بیداری اسلامی شد
باز با نام حسین بن علی (ع)
از دم عشق نفس میگیریم
غاصبان! قبله خود را ز شما
به خداوند که پس میگیریم
فلسطین داغ انسان است امروز
فلسطین داغگاه شرمساری است
جهان در نقطه عطف بزرگی است
جهان در انتظار رستگاری است
شعر آرش شفاعی
اگر تاریخ چشمی داشت، خون و اشک کارش بود
اگر یک قطره غیرت داشت دنیا زهر مارش بود
اگر تاریخ دستی داشت، دستی در خودش می برد
به جوی آب می انداخت هرچه در شمارش بود
چرا دستی به یاری برنیاورد آن زمانی که
حسین بن علی تنها علی اصغر کنارش بود؟
چرا حرفی نزد وقتی فراز دار شد حلاج
و دست مؤمنان شهر گرم سنگسارش بود
بسا تیمور تاتاری که بر صدر جهان بنشاند
همین یک مشت لوک و لنگ تنها افتخارش بود
نگاه از چشم های خالی کرمانیان دزدید
مخنّث های بسیاری عزیز تاجدارش بود
بلی گاهی نگاهش پشت خم گردیده ای را دید
فقط وقتی که سلطان بن سلطانی سوارش بود
فقط از شاعران چاق درباری روایت کرد
نه از آن کس که روی شانه اش یک عمر دارش بود
چرا در کوچه ها ی تو به تویش تا ابد گم شد
هر آن کس که جهانی آرزو چشم انتظارش بود
اگر می داشت چشمی، میل در چشم خودش می کرد
و گر که غیرتی می داشت مِیل انتحارش بود
شعر محمود اکرامی
از بیابان بوی گندم مانده است
عشق روی دست مردم مانده است
آسمان بازیچه ی طوفان ماست
ابر نعش آه سرگردان ماست....
باز هم یک روز طوفان می شود
هر چه می خواهد خدا آن می شود
می روم افتان و خیزان تا غدیر
باده ها می نوشم از جوشن کبیر
آب زمزم در دل صحرا خوش است
باده نوشی از کف مولا خوش است
فاش می گویم که مولایم علیست
آفتاب صبح فردایم علیست
هر که در عشق علی گم می شود
مثل گل محبوب مردم می شود
تا علی گفتم زبان آتش گرفت
پیش چشمم آسمان آتش گرفت
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
شعر افسانه غیاثوند
از فتنههای مطلق شیطان حذر که نیست
وجدان که نیست، دیگر از ایمان اثر که نیست
از رد پای روشن انسانیت که هیچ
انسان شعار مختصری بیشتر که نیست
جز این اگر که هست و اگر نیست، پس کجاست؟
اینجا کجاست؟ آخر دنیا اگر که نیست؟
نان نیست، خانه نیست، هوا نیست، نیست آب
از درس آب دادن بابا خبر که نیست
گیرم که غزه پر شد از آغوش رایگان
آغوش کوچکی که بگیرد به بر، که نیست
دستی نمانده تا به تظلم برآورد
قرآن پاره ای که بگیرد به سر، که نیست
با این همه مباد غمت ای غم شریف
ای قدس! آه سرد تو گیرا مگر که نیست
می آید آنکه آمدنش حجت خداست
این قول اوست، وعده ی اما-اگر که نیست
راه تو راه روشن حق است و باطل است
در این مصاف، روشن و شفاف، هر که نیست
شعر محمد عزیزی
دو چشم ظالمت ای دوست اهل تزویرند
به گریه از دل عشاق خراج می گیرند
نمی توان ولی از سرنوشت خویش گریخت
شکستگان تو از بندگان تقدیرند
به چشم هایت اگر مات م اختیاری نیست
وگرنه اهل نظر نیز چشم و دل سیرند
هنوز در غم از دست رفتنت ای دوست
دو آبشار از این چشم ها سرازیرند
خلاصه همه ی عاشقانه ها این است
که عاشقان حقیقی غریب می میرند
شعر محمد عزیزی
با شکیبایی نمی شد این گره را وا کنم
باید از خود بگذرم تا عشق را معنا کنم
از شکایت ها دلی پر دارم اما چون صدف
گوهرم از دست خواهد رفت اگر لب واکنم
تا به دستت آورم مجبورم ای دنیای من
دست خالی، تن به تن پیکار با دنیا کنم
بازگو ای عقل دوراندیش تنهایی طلب
من یکی مانند او را از کجا پیدا کنم؟
عاقبت فهمید رازم را و تنهایم گذاشت
کاش می شد عشق را هم مثل غم حاشا کنم
ارسال نظر